نزار قبانی شعرهای عاشقانه زیادی سروده است و موضوع اصلی شعرهای او عشق و زن هستند. شعرهای نزار قبانی به اکثر زبان های دنیا ترجمه شده اند و همچنین اشعار او خوانندگان بیشماری دارند.
شعرهای فروغ فرخزاد، شعرهای نزار قبانی و اشعار فاضل نظری را می توان از پرمخاطب ترین اشعار محسوب کرد و اگر شما به خواندن اشعار عاشقانه و زیبا علاقه مند هستید بهتر است از خواندن اشعار این خوانندگان مشهور غافل نشوید.
مجموعه ای از بهترین شعرهای نزار قبانی
نزار قبانی در 30 آوریل 1998 در دمشق متولد شد و او از سن 16 سالگی شعر گفتن را آغاز کرد و اشعار زیادی را سروده است و می توان اشعار نزار قبانی را از اشعار پرمخاطب در بین نسل های گذشته و امروزی تلقی کرد. در ادامه مجموعه ای از بهترین شعرهای نزار قبانی را برای شما عزیزان گردآوری کرده ایم.
شعرهای نزار قبانی با مضامینی عاشقانه
در بندر آبی چشمانت
باران رنگ های آهنگین دارد
خورشید و بادبان های خیره کننده
سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند.
در بندر آبی چشمانت
پنجره ای گشوده به دریا
و پرنده هایی در دوردست
به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده.
در بندر آبی چشمانت
برف در تابستان می آید.
کشتی هایی با بار فیروزه
که دریا را در خود غرقه می سازند
بی آنکه خود غرق شوند.
در بندر آبی چشمانت
بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی
عطر دریا را به درون می کشم
و خسته باز می گردم چون پرنده ای.
در بندر آبی چشمانت
سنگ ها آواز شبانه می خوانند
در کتاب بسته ی چشمانت
چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟
ای کاش ، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت
بادبان بر افرازم.
شعرهای نزار قبانی با مضامین احساسی
دوست داشتنت را….
دوست داشتنت را
از سالی به سال دیگری جابه جا می کنم
مثل دانش آموزی که مشقش را
در دفتری تازه پاک نویس می کند
صدای تو، عطرتو، نامه های تو
و شماره تلفن تو و صندوق پستی تو را هم منتقل می کنم
و می آویزمشان به کمد سال جدید
اقامت دائمی قلبم را به تو می دهم
تو را دوست دارم
و هرگز رهایت نمی کنم بر برگه تقویم آخرین روز سال
در آغوش می گیرمت
و در چهار فصل سال می چرخانمت
در زمستان کلاه پشمی قرمزی بر سرت می گذارم
که سردت نشود
و در پاییز، تنها بارانی ام را به تو می بخشم
بپوشش تا که خیس نشوی
و در بهار
رهایت می کنم تا بر چمن های تازه بخوابی
تا به صبحانه بپردازی
با گنجشک ها و ملخ ها
و در تابستان
تور کوچک ماهی گیری برایت می خرم
تا صدف ها و
مرغان دریایی و ماهیان بی نام را شکار کنی
تو را دوست دارم
و نمی خواهم تو را به خاطره های گذشته
و به حافظه قطارهای مسافربری پیوند دهم
تو آخرین قطاری هستی که شبانه روز سفر می کند
بر رگ های دستم
تو آخرین قطار منی
و من، آخرین ایستگاه تو
تو را دوست دارم
و نمی خواهم تو را به آب یا باد
یا تاریخ های هجری و میلادی
و یا به جذر و مد دریا
و یا به ساعت های کسوف و خسوف، پیوند دهم
مهم نیست ستاره شناسان و
خطوط فنجان های قهوه، چه میگویند
دو چشمانت، به تنهایی بشارت دهنده اند
آن ها مسئول شادمانی این هستی اند
دوستت دارم
و می خواهم به حال و هوایم پیوندت دهم
تو را ستاره مدار زندگی ام قرار می دهم
می خواهم شکل واژه ها
و ابعاد کاغذ را به خود بگیری
تا هنگامی که کتابی را چاپ می کنم که مردم بخوانند،
تو را مانند گل در درون آن، بیابنن
می خواهم شکل دهانم شوی
تا وقتی که حرف که می زنم
مردم تو را شناور در صدایم بیابند
می خواهم شکل دستانم شوی
تا وقتی که به میز تکیه می دهم
تو را در میان دستانم در خواب ببینند
مانند پروانه ای در دستان کودکی
پیشه ای ندارم الا آیین پرستش تو
عشق آیین من است
تو آیین منی
عشق جولان میدهد بر پوستم
و در زیر پوستم تو جولان می دهی
و اما من
خیابان ها و پیاده روهای شسته از باران را
بر دوشم حمل می کنم
در جست و جوی تو
چرا به من و باران ایست می دهی؟ وقتی که می دانی
همه زندگی ام با تو در ریزش باران قرین شده است
و تنها حس من
حس باران است
چرا می ایستانی ام؟ وقتی که می دانی
تنها کتابی که بعد از تو می خوانم
کتاب باران است
تو را دوست دارم
این تنها شگردی است که آموخته ام
و دوست و دشمنم به آن حسادت می کنند
پیش از تو آفتاب و کوه ها و جنگل ها
سرگردان بودند
واژه ها سرگردان بودند و گنجشک ها سرگردان بودند
ممنونم که به مدرسه راهم دادی
ممنونم که الفبای عشق را به من آموختی
و ممنونم که پذیرفتی معشوقه ام باشی
شعر زیبای نزار قبانی
نمى دانم چه کار بايد كنم ؟
آيا بايد از سرنوشتى كه تو را
در پيش پايم قرار داد قدردانى كنم ؟
همان سرنوشتى كه باعث شد
در چشمهايت آب شوم
همان چشمهايى كه مرا در دريائى بي قرار غرق
و سيماى تو را بر چهره ام حك کرد
آن گونه که همه تورا در چشمهايم پيدا مي کنند
وحروف نام تو را در قلبم جاي داد
و عشق تو را در خونم جارى کرد
آآآه عشق من
تو را به خدا به من بگو
آيا بعد از اين همه عشق
عاقلانه است كه فراموشت كنم ؟
مجموعه اشعار نزار قبانی
بانوی من
اگر دست من بود
سالی برای تو میساختم
که روزهایش را
هرطور دلت خواست کنار هم بچینی
به هفتههایش تکیه بدهی
و آفتاب بگیری!
و هرطور دلت خواست
بر ساحل ماههای آن بدوی.
بانوی من
اگر دست من بود
برایت پایتختی
در گوشهی زمان میساختم
که ساعتهای شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند
مگر آنگاه که
دست های کوچک تو
در دستان من آرمیدهاند.
در این مطلب مجموعه ای از شعرهای نزار قبانی را مشاهده کردید که امیدواریم این اشعار زیبا مورد توجه تان قرار بگیرند و از مطالعه آن ها نهایت لذت را ببرید. در صورت تمایل می توانید برای مشاهده انواع شعرهای زیبا به بخش شعر و ادبیات مجله آرگا مراجعه کنید.
منبع : آرگا