در اشعار فارسی علم و دانش همواره مورد ستایش قرار گرفته است و در این اشعار آموختن علم به چراغ زندگی تشبیه شده است که تاریکی ها را از بین می رود و علاوه بر این راه و چاه را به انسان ها نشان می دهد. شعر درباره علم در آثار شاعران مشهوری همچون فردوسی و سعدی و حافظ و … دیده می شود.
شعر درباره علم با ابیات زیبا
اشعار فارسی دارای مضامینی مختلف می باشند و بهتر است علاقه مندان به شعر در زمان اوقات فراغت خود اشعار با مضامین مختلف را مطالعه کنند. در مطالب قبلی شعر در مورد معلم و شعر در مورد صبر را مطالعه کردید در ادامه اشعاری در مورد علم و دانش را پیش رو خواهید داشت.
اشعار زیبا در مورد علم و دانش
چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از بر خوردکسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کرده خویش ریشبه گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگویز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنویچو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بنبه دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیابی گزندز دانش در بی نیازی بجوی
و گر چند سختیت آید به رویز نادان بنالد دل سنگ و کوه
ازیرا ندارد بر کس شکوهتوانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بودبه رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاستبر ما شکیبایی و دانش است
ز دانش روانها پر از رامش استشکیبایی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد
*************
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بی عمل استعلم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببردحافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبوددفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بودفلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بسمباش غره به علم و عمل، فقیه! مدام
که هیچکس ز قضای خدای جان نبردهر دانشی که در دل دفتر نیامدهست
دارد چو آب خامه تو بر سر زبان
شعر زیبا و ناب درباره علم
علم بالست مرغ جانت را
بر سپهر او برد روانت راعلم دل را به جای جان باشد
سر بیعلم بدگمان باشددل بیعلم چشم بینورست
مرد نادان ز مردمی دورستعلم علم بر برین بالا
تا برو چون علم شوی والامبر از پای علم و دانش پی
تا به قیوم در رسی و به حیعلم عقلست و نفس علم خدای
بیش ازین بیخودی مکن به خود آیزانچه بر جان نبشت در بوتات
شاخ علمست و میوه معلوماتنیست آب حیات جز دانش
نیست باب نجات جز دانشهر که این آب خورد باقی ماند
چشم او در جمال ساقی ماندمدد روح کن به دانش و دین
تا شوی همنشین روح امیندین به دانش بلند نام شود
دین با علم کی تمام شود؟نور علمست و علم پرتو عقل
روشنست این سخن چه حاجت نقل؟علم داری مشو به راه ذلیل
علم بس راه را چراغ و دلیلچون چراغ و دلیل و پرسیدن
هست، در شب چراست ترسید؟علم نورست و جهل تاریکی
علم راهت برد به باریکیدانشست آب زندگانی مرد
خنک آن کآب زندگانی خورد!در پی کشف این و آن رفتن
جز به دانش کجا توان رفتن؟نفس بیشه است و گر بزی شیرش
عقل بازو و علم شمشیرشعلم خود را مکن ز عقل جدا
تا بدانی که کیست عقل و خدا؟تن به دانش سرشته باید کرد
دل به دانش فرشته باید کردعلم روی ترا به راه آرد
با چراغت به پیشگاه آردعلم اگر قالبیست ور جانیست
هر چه دانی تو به ز نادانیستتن بیروح چیست؟ مشتی گرد
روح بیعلم چیست؟ بادی سردجهل خوابست و علم بیداری
زان نهانی وزین پدیداریجان داننده گر چه دمسازست
با بدن بر فلک به پروازستراز چرخ و فلک بدین دوری
نه هم از علم یافت مشهوری؟علم کشتی کند بر آب روان
وآنکه کشتی کند به علم توانچون تو با علم آشنا گشتی
بگذری زآب نیز بیکشتیسگ دانا ز گاو نادان به
به هنر در گذشت شهر از دهشود از جهل مرد کاهل و سست
دانش او را دلیر سازد و چستگردش قبه چنین پرکار
نه به علمست، پس به چیست؟ بیاراین همه کار و حرفت و پیشه
نه هم از دانشست و اندیشه؟جهل و کوریت سر به چاه کشد
علم و بینندگی به ماه کشددل شود گر به علم بیننده
راه جوید به آفرینندهچون به علمش یقین درست شود
در عمل نامدار و چست شود…
*************
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وآن مس که گشت همسر این کیمیا طلاستفرخنده طائری که بدین بال و پر پرد
همدوش مرغ دولت و همعرصه هماست..تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست..چون معدنست علم و در آن روح کارگر
پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباستخوشتر شوی به فضل ز لعلی که در زمیست
برتر پری به علم ز مرغی که در هواست..جان را بلند دار که این است برتری
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست..آن را که دیبه هنر و علم در بر است
فرش سرای او چه غم ار زآنکه بوریاست..جان شاخهایست، میوه آن علم و فضل و رای
در شاخهای نگر که چه خوشرنگ میوههاستای شاخ تازهرس که به گلشن دمیدهای
آن گلبنی که گل ندهد کمتر از گیاستاعمی است گر به دیده معنیش بنگری
آن کو خطا نمود و ندانست کآن خطاستزآن گنج شایگان که به کنج قناعت است
مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواستدهقان توئی به مزرع ملک وجود خویش
کار تو همچو غله و ایام آسیاستسر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است
تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست..در آسمان علم، عمل برترین پر است
در کشور وجود، هنر بهترین غناستمیجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است
میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست..با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار
تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست..جان را هر آنکه معرفت آموخت مردم است
دل را هر آنکه نیک نگه داشت پادشاست…
شعر کوتاه درباره علم
جان شاخه ایست، میوه آن علم و فضل و رای
در شاخه ای نگر که چه خوشرنگ میوه هاست
*************
دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری
از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری
بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بیبری
علم آدمیتست و جوانمردی و ادب
ورنی ددی، به صورت انسان مصوری
از صد یکی به جای نیاورده شرط علم
وز حب جاه در طلب علم دیگری
هر علم را که کار نبندی چه فایده
چشم از برای آن بود آخر که بنگری
در این بخش از سرگرمی مجله آرگا با مجموعه ای از شعر درباره علم و دانش در خدمت شما عزیزان بودیم که امیدواریم از مطالعه آن ها نهایت بهره را برده باشید.
منبع : آرگا