محمد رضا شفیعی کدکنی در ۱۹ مهر سال ۱۳۱۸ در کدکن که از توابع تربت حیدریه متولد شد وی هرگز به مدرسه نرفت و از همان دوران کودکی در نزد پدرش و محمد تقی ادیب نیشابوری زبان و ادبیات عربی را فرا گرفت همچنین وی در کنکور نفر اول شد و در دانشگاه فردوسی شروع به تحصیل کرد همچنین شفیعی کدکنی شعرهایی زیبا و پرمحتوایی را سروده است.
اشعار شفیعی کدکنی با مضامین دلنشین
فریدون مشیری و نزار قبانی و فروغ فرخزاد و سهراب سپهری و شفیعی کدکنی از شاعران ایرانی محبوب هستند که اشعار آن ها طرفداران زیادی دارند. در مطالب قبلی شعرهای سهراب سپهری و شعرهای نزار قبانی و شعرهای محمد ابراهیم جعفری را مطالعه کردید در ادامه گلچینی از شعرهای شفیعی کدکنی را مطالعه خواهید کرد.
اشعار زیبا کدکنی
طفلی به نام شادی دیری است گمشده است
با چشم های روشن براق
با گیسوی بلند به بالای آرزو
هر کس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر
*******
بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
با که گویم که چراغ شب تارم نشدی
صدف خالی افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی
بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز
برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
*******
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم
با آن همه
آشفتگی و حسرت پرواز
چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام
به جایی نرسیدیم
شعرهای شفیعی کدکنی
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند ِ رنگ رنگ ِ خواب ها
ای صفای جاودان ِهرچه هست:
باغ ها ، گل ها ، سحر ها ، آب ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب ها
ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها.
*******
در دوردست باغ برهنه چکاوکی
بر شاخه می سرایداین چند برگ پیر
وقتی گسست از شاخ
آندم جوانه های جوان
باز می شودبیداری بهار
آغاز می شود
*******
«به کجا چنین شتابان؟»
گون از نسیم پرسید– دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟– همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟– به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم– سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را
اشعار ناب و زیبا از شفیعی کدکنی
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانمتو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانمشادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانمبا پرتو ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانمدور از تو، من سوخته در دامن شب ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانمفریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ
چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانمای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم
*******
دست به دست مدعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیب من جانب خانه می رویبی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم
گرم تر از شراره ی آه شبانه می رویمن به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه می رویدر نگه نیاز من موج امیدها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می رویگردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعی همچو زمانه می رویحال که داستان من بهر تو شد فسانه ای
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه می روی؟
*******
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیمهر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیمبا آن همه آشفتگی و حسرت پرواز
چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیمگشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیمبی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیمای خضر جنون! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
اشعار زیبا و ناب از شفیعی کدکنی
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب هاای صفای جاودان هرچه هست:
باغ ها، گل ها، سحر ها، آب هاای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب هاای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب هاناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب هادر خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب هاغیر از این داغ که در سینه سوزان دارم
چه گل از گلشن عشق تو به دامان دارم ؟
این همه خاطر آشفته و مجموعه ی رنج
یادگاری ست کزان زلف پریشان دارم
به هواداری ات ای پاک نسیم سحری
شور و آشفتگی گرد بیابان دارم
مگذر ای خاطره ی او ز کنارم مگذر
موج بی ساحل اشکم سر طوفان دارم
خار خشکم مزن ای برق به جانم آتش
که هنوز آرزوی بوسه ی باران دارم
غنچه آسا نشوم خیره به خورشید سحر
من که با عطر غمت سر به گریبان دارم
شمع سوزانم و روشن بود از آغازم
که من سوخته سامان چه به پایان دارم
*******
بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب
که باغها همه بیدار و بارور گردند.
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانهی خونین دوباره برگردند.
بخوان به نام گل سرخ، در رواقِ سکوت،
که موج و اوج طنینش ز دشتها گذرد؛
پیام روشن باران،
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد.
ز خشکسال چه ترسی!
که سد بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور…
در این زمانهی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقهی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرفتر از خواب
زلالتر از آب.
تو خامشی، که بخواند؟
تو میروی که بماند؟
که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار گذشته.
حریق شعلهی گوگردیِ بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاریست.
هزار آینه اینک
به همسرایی قلب تو میتپد با شوق.
زمین تهیست ز رندان؛
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»
در این مطلب مجموعه ای بی نظیر از اشعار شفیعی کدکنی را در اختیار شما عزیزان قرار دادیم که امیدواریم این شعرهای دلنشین مورد توجه تان قرار گرفته باشند.
منبع : آرگا