فرانک نام زنی 24 ساله است که بعد از زلزله کسی اثری از وی پیدا نکرده است. همسرش تمام شب نام او را صدا می زده اما هیچ جوابی نشنیده است. نیروهای امدادی و مردم مطمئن شده بودند که این زن در بین آوار جان باخته است. اما بعد از 16 ساعت و دقیقا زمانی که قرار بوده بولدوزر شروع به خاک برداری نماید صدای ضعیفی از بین آوار شنیده می شود و در نهایت حیرت و تعجب این زن باردار سالم از زیر آوار خارج می گردد. این زوج که از زلزله زدگان کرمانشاه می باشند بعد از 16 ساعت دلهره و ترس شاهد معجزه ایی از سوی خدا بودند. در ادامه گوشه ایی از اظهارات فرانک را مشاهده می کنید.
وقتی زلزله آمد، من داخل خانه نشسته بودم، ناگهان خانه ترک برداشت. کنار چارچوب در رفتم. میخواستم بروم بیرون که ناگهان پاره آجری به سرم خورد و روی زمین افتادم. دیگر خانه خراب شده بود و راه فراری نبود. گیر افتادم در میان خاکها و سنگها. تمام مدتی که آن زیر بودم، به هوش بودم. همه صداها را میشنیدم. حتی صدای شوهرم را هم میشنیدم که مرتب فریاد میزد و اسمم را صدا میکرد. من هم نام او را فریاد می ردم اما به خاطر وجود آوار صدایم خارج نمی شد. تمام مدت ١٦ساعت بیدار و هوشیار بودم. صداها را هم میشنیدم. نیروهای ارتش و هلالاحمر آمده بودند. به همراه شوهرم به دنبال من میگشتند اما صدایم به گوش آنها نمیرسید تا این که شنیدم میخواهند بولدوزر را روشن کنند. تمام مدت ترسم از همان بولدوزر بود. با خودم میگفتم من زندهام و به هوشم. اگر بولدوزر بندازند و من تکهتکه شوم، چه! بولدوزر را روشن کردند. میشنیدم که میگفتند همسرت دیگر زنده نیست. کار آواربرداری را شروع کنید. فقط اسم خدا را صدا میزدم. دعا میکردم به خاطر بچهام که شده، نجاتم دهند. هنوز نمیدانستم بچهام سالم است یا نه ولی امید داشتم. صدای روشن شدن بولدوزر آمد. همزمان همچنان صدای شوهرم را میشنیدم. تمام شب را دست برنداشت. حاضر نمیشد تسلیم شود. مرتب صدایم میزد. درست وقتی که مرگ را جلوی چشمانم میدیدم، در یک لحظه صدای شوهرم را از نزدیک شنیدم. انگار همان جایی ایستاده بود که من دفن شده بودم. بلافاصله هر چه توان داشتم، فریاد زدم. بالاخره پیام صدایم را شنیدم. فریاد زد همسرم زنده است. نفس راحتی کشیدم. آمدند آوارها را کنار زدند و مرا بیرون آوردند. و خدا رو شکر فرزندم نیز زنده و سالم است و خداوند زندگی دوباره به ما بخشیده است.
منبع : آرگا