امیلی برونته شاعر و نویسنده انگلیسی می باشد که تنها رمان ایشان بلندی های بادگیر است که در سال ۱۸۴۸ انتشار پیدا کرده است. و نام این کتاب اشاره به خانه ای دارد که بنا شده بر روی تپه است و قرار گرفته در معرض باد می باشد. بنابراین، اگر شما نیز تمایل به مطالعه جملات کتاب بلندی های بادگیر دارید بهتر است تا پایان مطلب همراه ما باشید.
جملات زیبا کتاب بلندی های بادگیر
این کتاب در مورد عشق آتشین بین دو جوان و ماجراهای مربوط به آن ها می باشد. که دارای متن و جملات دلنشینی است و می توانید در شبکه های اجتماعی نیز از آن ها استفاده نمایید. از این رو، در ادامه مطلب جملات کتاب بلندی های بادگیر را در اختیارتان گذاشته ایم تا بتوانید از بین آن ها متن های نابی را انتخاب نمایید و در شبکه های اجتماعی نیز از آن ها استفاده نمایید.
متن ناب کتاب بلندی های بادگیر
تو مثل شاهزادهای در لباس مبدل هستی. کسی چه میداند، شاید پدرت امپراطور چین بود و مادرت ملکهی هندی که هر کدامشان میتوانستند با درآمد یک هفتهی خود وودرینگهایتز و تراش کراس گرینج را با هم بخرند. و تو توسط ملوانان شرور ربوده شدی و به انگلستان آمدی. اگر من جای تو بودم، تصورات بالایی از تولدم میداشتم و تصورات مربوط به اینکه من که بودهام به من شجاعت و وقار میداد که ظلم و ستمهای یک کشاورز کوچک را تحمل کنم.
******
«میدانم بدذات است. هرچه باشد پسر توست. اما خوشحالم که من ذات بهتری دارم و او را میبخشم. میدانم که عاشق من است و به همین خاطر به او عشق میورزم. آقای هیتکلیف کسی عاشق شما نیست و هر چه سعی کنید ما را به بدبختی بکشانید و عذابمان بدهید، ما هم برای تلافی دستاویز داریم، چون میدانیم که این قساوت، از بدبختی بزرگتری ناشی میشود که در درون شماست.
******
«ساعت یازده است آقا.» «مهم نیست. عادت ندارم که زود به بستر بروم. ساعت یک یا دو شب هم برای کسی که تا ۱۰ صبح میخوابد، زود است.» «شما نباید تا ساعت ۱۰ بخوابید. بهترین زمان صبحگاه را از دست میدهید. کسی که تا ساعت ۱۰ صبح نیمی از کارهایش را به انجام نرسانده باشد، شانس انجام نیمهی دیگرش را از دست میدهد.»
******
متن های کوتاه کتاب بلندی های بادگیر
اگر سیاه پوست هم باشی، خوش قلبی به تو کمک خواهد کرد که صورتی نیکو داشته باشی و بد بودن، زیباترین فرد را هم زشتترین میکند.
******
«عجیب است، از این متحیرم که چگونه عادت، باعث شکلگیری سلیقهها و عقاید مختلف میشود.
******
متن دلنشین و کوتاه کتاب بلندی های بادگیر
یکی مثل طلایی است که از آن به جای تکه سنگ کف پیادهرو استفاده شده و دیگری تکهای حلبی است که جلا داده شده تا به جای نقره مورد استفاده قرار گیرد
******
حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که انگار هر لگدی که میخورد حقش است و از تمام دنیا به اندازهی کسی که لگدش میزند متنفر است، چون باعث عذاب اوست
******
مردم مغرور حزن و اندوه برای خودشان به بار میآورند
******
متن کتاب بلندی های بادگیر با مفاهیم ناب
مرد عاقل باید در وجود خودش مصاحب مناسبی بیابد.
******
کسی که تا ساعت ۱۰ صبح نیمی از کارهایش را به انجام نرسانده باشد، شانس انجام نیمهی دیگرش را از دست میدهد.
******
خوب، گذشت هم حدی دارد و اشخاص باگذشت، عاقبت به خود میآیند و از این که تحت سلطه هستند عذاب میکشند
******
متن های مفهومی کتاب بلندی های بادگیر
به صدای باد ملایم گوش سپردم که در میان علفها میوزید و در فکر فرو رفتم که اصلا” چطور میشود کسی فکر کند کسانی که در آن زمین ساکت و آرام خفته بودند، خواب ناآرامی داشته باشند.
*******
اما حالا مثل کسی هستم که در یک قدمی ساحل برای نجات خود دست و پا میزند و تو از چنین کسی میخواهی آرام بگیرد. اگر پایم به ساحل برسد، آرام میشوم
*******
متن کتاب بلندی های بادگیر با مفاهیم زیبا
خانم کاترین. شما آقای ادگار را عاشقانه دوست دارید، چون خوش تیپ، جوان، سرزنده و ثروتمند است و عاشق شماست. بهرحال این آخری هیچ اهمیتی ندارد. تو بدون آن هم عاشق او میشدی و با داشتن آن، بدون چهارتای قبلی، عشق او را از یاد میبردی.»
*******
«او انسان نیست و من نسبت به او مهر و محبتی ندارم. من قلبم را به او دادم و او آن را خرد کرد و به سویم پرتابش کرد. مردم با قلبشان حس میکنند، الن، و از آنجایی که او قلب مرا ویران کرد، قدرت حس کردن ندارم و نخواهم داشت. حتی اگر از این بابت تا روز مرگش ناله کند و برای کاترین خون بگرید، نه، براستی نه!» و شروع کرد به گریه کردن. اما بلافاصله اشکهایش را پاک کرد
******
متن های طولانی کتاب بلندی های بادگیر
حتی اگر او شیفتهام بود، ذات شیطانیاش بالاخره خودش را نشان میداد. کاترین چقدر بیسلیقه بود که او را آن قدر عزیز داشت، در حالیکه خوب میشناختش، دیو! کاش میشد از صفحهی روزگار محو شود و از یادم برود.» گفتم: «هیس! هیس! او یک انسان است. رحم داشته باشید. مردانی بدتر از او هم هستند.» ایزابلا با خشم گفت: «او انسان نیست و من نسبت به او مهر و محبتی ندارم. من قلبم را به او دادم و او آن را خرد کرد و به سویم پرتابش کرد. مردم با قلبشان حس میکنند، الن، و از آنجایی که او قلب مرا ویران کرد، قدرت حس کردن ندارم و نخواهم داشت. حتی اگر از این بابت تا روز مرگش ناله کند و برای کاترین خون بگرید، نه، براستی نه!»
******
شاید بعضیها او را تا حدی مغرور و متکبر بدانند، اما حسی درونی به من میگوید که این طور نیست. من به حکم غریزه میدانم که خشکی و سردی او به این خاطر است که از تظاهر به احساسات و یا هیجانهای ناشی از صمیمیت متقابل بیزار است. او قادر است که قلباً دوست بدارد و یا از کسی متنفر باشد اما مایل نیست که متقابلا” نسبت به او اظهار دوستی یا تنفر شود چرا که آن را گستاخانه میداند. اوه نه! من خیلی تند رفتهام و خصوصیات خودم را به او نسبت میدهم.
******
متن طولانی کتاب بلندی های بادگیر
خانم کتی در عمرش مفهوم بدجنسی و شرارت را نفهمیده بود و فکر میکرد بدی؛ یعنی همان شیطنتهای بیاهمیت که خودش مرتکب میشد. لجبازی و نافرمانی او فقط از بدخلقی و بیفکریاش بود و هر بار هم که کار بدی میکرد، همان روز پشیمان میشد و حالا که حرفهای پدرش را میشنید، متحیر بود که چطور میشود کسی آن قدر بدجنس باشد که سالها در فکر انتقام باشد و نقشه بکشد بدون اینکه پشیمان شود.
******
اوه، هیتکلیف چه روح ضعیفی از خودت نشان میدهی. بیا جلو آینه. من به تو نشان میدهم که باید چه آرزویی بکنی. آیا به آن دو خط بین چشمانت توجه کردهای، و آن ابروان کلفت که به جای قوسهای رو به بالا، در وسط، پایین آمدهاند. و آن دیوهای سیاه که در اعماق آن پنهان شدهاند و همچون جاسوسان شیطانند؟ آرزو کن و یاد بگیر که چین و چروکهای حاصل از بدخلقی را صاف کنی، با سادگی پلکهایت را بالا ببری و دیوها را به فرشتههای پاک و آکنده از اعتماد بدل کنی که به هیچ چیز مظنون و مشکوک نیستند و سعی کن این فرشتگان وقتی از دشمنی کسی اطمینان ندارند، او را به شکل یک دوست ببینند. حالت یک سگ ولگرد را نداشته باش که انگار هر لگدی که میخورد حقش است و از تمام دنیا به اندازهی کسی که لگدش میزند متنفر است، چون باعث عذاب اوست».
*******
شما همراهان با کلیک بر روی جملات کتاب ملت عشق و جملات کتاب دن کیشوت می توانید متن های نابی را انتخاب نمایید و در شبکه های اجتماعی نبز از آن ها استفاده نمایید.
منبع : آرگا