دسته ها
جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳

داستان حضرت یونس (ع) برای کودکان + تصاویر

  • ندا خوشرو
  • ۳ آذر ۱۳۹۵
  • ۰

خواندن داستان پیامبران و امامان برای همه کودکان جذاب است و بهتر است والدین برای آشنایی بیشتر فرزند خود با دین اسلام داستان های زیبا و آموزنده را درباره امامان و پیامبران برای فرزندشان بازگو کنند, در ادامه این مطلب داستان حضرت یونس را برای کودکان با روایتی شیرین و دلنشین نقل کرده ایم.

حضرت یونس، یکی از پیامبران خدا است که نام مبارک ایشان ۴ بار در قرآن کریم ذکر شده است و یکی از سوره های قرآن نیز به اسم این حضرت و داستان زندگی اش است. شنیدن داستان این پیامبر خدا و داستان حضرت نوح برای همه کودکان شیرین و جذاب است و والدین عزیز می توانند این داستان زیبا را به عنوان داستان آموزنده برای کودکان بازگو کنند.

همه کودکان به شنیدن داستانهای شیرین علاقه مند هستند و شنیدن داستانهای زیبا یکی از کارهای مورد علاقه برای کودکان است. شما می توانید داستان پیامبران و امامان را به عنوان قصه شب برای کودکان تعریف کنید. داستان حضرت یونس روایتی شیرین و آموزنده است و بهتر است این داستان جذاب را برای کودک خود تعریف کنید.

قصه زیبا و خواندنی حضرت یونس

داستان حضرت یونس برای کودکان

داستان حضرت یونس درباره ارشاد و راهنمایی ها مردم توسط حضرت یونس است که سرانجام آن حضرت با ماجراهای زیادی که برایش اتفاق می افتد می تواند مردم را به سوی خداپرستی دعوت کند. در ادامه داستان حضرت یونس را به صورت تصویری مشاهده خواهید کرد.

داستان حضرت یونس

داستان پیامبر خدا یونس (ع) با روایتی دلنشین و شیرین

شهر نینوا در زمان های قدیم یکی از شهر های بزرگ و غنی در مشرق زمین بود. فراوانی نعمت در این شهر باعث گمراهی مردم شده بود و اغلب مردن شهر نینوا به سمت های کارهای زشت و ناپسند روی آورده بودند. مردم شهر نینوا همچنین به جای پرستش خدای یکتا بت پرست بودند و به خدای بزرگ و توانا هیچ اعتقادی نداشتند در این زمان بود که خداوند حضرت یونس را برای راهنمایی و ارشاد مردم به سوی آن ها فرستاد. حضرت یونس مردم را به راه راست و پرستش خدای یکتا دعوت میکرد ولی مردم شهر نینوا همچنان به جهل و کفر خود اصرار می کردند.

ارشاد مردم توسط حضرت یونس
حضرت یونس به مدت ۳۳ سال به دعوت مردم به سوی خداپرستی مشغول بود و در این مدت طولانی فقط ۲ نفر دعوت او را پذیرفتند و خدا پرست شدند که یکی از این دو نفر دوست قدیمی حضرت یونس روبیل بود و از دانشمندان آن زمان به شمار می رفت و دیگری ملیخا بود که از عابدان و زاهدان آن زمان به شمار می رفت.

راهنمایی کردن مردم توسط حضرت یونس

وقتی که حضرت یونس زحمات خود را بی نتیجه دید تصمیم گرفت که مردم را نفرین کند. روبیل دوستش به حضرت یونس گفت که مردم را نفرین نکن زیرا خدای بزرگ هلاکت آن ها را دوست ندارد ولی ملیخا اصرار داشت که یونس باید مردم را نفرین کند و در نتیجه حضرت یونس تصمیم گرفت تا قومش را نفرین کند.

حضرت یونس

نفرین حضرت یونس مورد قبول خداوند قرار گرفت و خدای بزرگ زمان دقیق نازل شدن بلا را به حضرت یونس اعلام کرد و حضرت یونس و روبیل از شهر خارج شدند اما ملیخا درشهر ماند و به نزد اهالی شهر رفت و از مردم درخواست کرد که به درگاه الهی توبه کنند و مردم نیز توبه کردند و خداوند هم عذاب الهی را نازل نکرد. بعد از مدتی حضرت یونس برای مشاهده عذاب الهی وارد شهر شد ولی دید که اتفاق خاصی رخ نداده و قضیه را از یکی از اهالی شهر پرسید آن مرد که حضرت یونس را نمی شناخت ماجرای نفرین حضرت یونس و توبه کردن اهالی شهر را برای او توضیح داد حضرت یونس با شنیدن این خبر خشمگین شد و بدون اجازه خداوند از شهر خارج شد و رفت تا به دریایی رسید و سوار یک کشتی پر از بار و مسافر شد کشتی در وسط راه بود که ناگهان ماهی بزرگی جلوی کشتی را گرفت و دهانش را باز کرد و طلب غذا کرد.
حضرت یونس تا ماهی را دید از ترسش به عقب کشتی رفت و ماهی بزرگ نیز به دنبال حضرت یونس به عقب کشتی رفت و سرنشینان کشتی نیز متوجه شدند که فرد گناهکاری در کشتی است.

داستان حضرت یونس برای کودکان

بنابراین همه تصمیم گرفتند تا قرعه کشی نمایند و قرعه به اسم هر کسی افتاد او را به دریا بیندازند. آن ها ۳ بار قرعه انداختند و هر ۳ بار قرعه به اسم یونس در آمد در نتیجه تصمیم گرفتند که یونس را درون دریا بیندازند.

داستان زیبا حضرت یونس برای بچه ها

ماهی بزرگ نیز به سرعت یونس را بلعید و به اعماق دریا برگشت.

انداختن حضرت یونس در دریا بلعیدن حضرت یونس توسط ماهی بزرگ

خدا به ماهی بزرگ الهام کرد تا به یونس آسیبی نرساند و حضرت یونس چند روزی را در شکم ماهی به عبادت و بندگی خدا مشغول شد و به بزرگی خدا اعتراف کرد و متوجه اشتباه خود شد.

حضرت یونس در شکم ماهی

خداوند توبه یونس را پذیرفت و به ماهی الهام کرد تا حضرت یونس را به ساحل ببرد و او را رها کند و ماهی نیز چنان کرد. یونس با حال گرفته و بیمار از شکم ماهی بیرون آمد و به بوته کدویی که در ساحل بود تکیه دارد و از بوته کدو مکید تا کمی گرسنه اش برطرف شود وقتی بدن یونس قدرت پیدا کرد و بیماری او رو به بهبودی رفت خدا کرمی را فرستاد تا ریشه کدو را بخورد تا بوته کدو خشک شود. یونس با دیدن خشک شدن بوته کدو ناراحت و غمگین شد و به خدا اعتراض کرد. خداوند بزرگ به او وحی کرد تو از خشک شدن بوته ای کوچک اینقدر ناراحت و غمگین شدی در حالی که برای رشد و پرورش آن زحمتی نکشیده بودی ولی از نازل شدن عذاب بر عده زیادی از مخلوقات من نگران نبودی. حضرت یونس متوجه اشتباه خود شد و از درگاه خدا تقاضای بخشش کرد.

حضرت یونس و ماهی بزرگ

سپس به سوی شهر نینوا به راه افتاد. به شهر که رسید خجالت کشید تا وارد شهر شود به چوپانی گفت تا به شهر برود و خبر آمدن خود را به مردم اعلام کند. چوپان خبر داشت که یونس در دریا غرق شده است حرف او را باور نکرد در همین لحظه یکی از گوسفندان به زبان آمد و شهادت داد که آن مرد حضرت یونس است. چوپان نیز متقاعد شد و سریع به شهر برگشت و خبر برگشتن یونس را به اهالی شهر داد.

داستان حضرت یونس و ماهی بزرگ

مردم فکر می کردند که یونس دروغ می گوید بنابراین تصمیم گرفتند تا او را کتک بزنند اما چوپان به آن ها گفت من برای اثبات حرفایم شاهدی دارد و در نتیجه دوباره همان گوسفند شهادت داد که چوپان راست می گوید و آن مرد یونس است.

داستان حضرت یونس برای بچه ها

مردم پس از شنیدن ماجرا به استقبال حضرت یونس رفتند و او را با احترام وارد شهر کردند و به او ایمان آورند و سال ها تحت رهبری و ارشاد های آن حضرت بودند.

         داستان زیبا و خواندنی حضرت یونس

در این مطلب داستان حضرت یونس را مطالعه کردید, شنیدن این داستان می تواند برای کودکان شیرین و لذت بخش باشد از این رو بهتر است والدین گرامی این داستان شیرین و زیبا را برای کودک خود در منزل تعریف کنند. در صورت تمایل می توانید برای مشاهده انواع داستان کودک کلیک کنید.

منبع : آرگا

مطالب مرتبط
مطالب داغ
همچنین ببینید
مشاهده دیدگاه های این مطلب
دیدگاه های مطلب
۰ دیدگاه برای این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *