غم جزء احساسات ناب انسان است و زمانی که با عشق شاعرانه در هم می آمیزد باعث سرودن اشعار غمگین و احساسی می شود همچنین شعرهای غمگین بیانگر غم و درد شاعر هستند و اندوه موجود در این شعرها می تواند نشانه درد جدایی و هجران باشد.
شعر غمگین زیبا و دلنشین
بسیاری از اشعار زیبا که سروده شده اند حاصل درد و غم شاعر می باشند و این اشعار اندوه را بر جان مخاطب می نشانند. در ادامه این مطلب گلچینی از اشعار غمگین را مطالعه خواهید کرد که امیدواریم مورد توجه تان قرار بگیرند.
اشعار غمگین
چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدمخودم میرفتم اما
سایه ام با من نمی آمد
*******
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشیمن از غم تو هر روز دو صد بار بمیرم
تو از دل من هیچ خبردار نباشی
*******
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمتای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت اما ندارمتدر عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمتمی خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت اما ندارمتمی خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت اما ندارمت
*******
این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده توام
خانه ام
در مرز خواب و بیداری ست
زیر پلک کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمیآید
شعر غمگین و زیبا
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاستهمچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاستآسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاستبی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاستباز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
*******
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیستمی نشینی روبرویم، خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیستباز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیستشعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیستچشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیستوقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیستمی روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست
شعر احساسی غمگین
تو نیستی و خورشید
غمگین تر از همیشه غروب خواهد کرد
و من دلتنگ تر از فردا
به تو فکر میکنم
چقدر دوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور و چشمان مهربانت
در نگاهم خیره میشد
اکنون که بازوان خاک
پیکرت را در آغوش گرفته است
کلمههای سیاه پوش شعرم
برایت مرثیههای دلتنگی سرودهاند
*******
غمگینم و این ربطی به خیابان ولی عصر ندارد
که درختانش سالهاست مرا از یاد بردهاند
غمگینم و این ربطی به تو ندارد
که پسر همسایهام نبودی
تا هر صبح پنجره را باز کنم
بی آنکه جواب سلامت را بدهم
با بنفشهای در گیسوانم
کاش به زنی که عاشق است
میآموختند چگونه انتقام بگیرد
غمگینم که عشق این همه مهربان است
من
مشقِ نانوشتهام به دستِ نی
خواندن از خوابِ تو آموختهام به راهمن
بارانِ بریدهام به وقتِ دی
گفتن از گریههای تو آموختهام به راهبه من بگو
در این برهوتِ بیخواب و طی
مگر من چه کردهام
که شاعرتر از اندوهِ آدمیام آفریدهاند؟
*******
آنکه میگوید دوستت میدارم
خُنیاگر غمگینیست
که آوازش را از دست داده است
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود…
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
آنکه میگوید دوستت میدارم
دل اندُهگین شبیست
که مهتابش را میجویَد
ای کاش عشق را
زبان ِ سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستاره گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
*******
غمگینم
خودم را بغل گرفتهام
و شانههایم
چون گهواره کودکی گریان
تکان تکان میخوردغمگینم
و میدانم هیچ پرندهای
روی شاخههای لرزان یک درخت
لانه نخواهد ساخت
اشعار عاشقانه غمگین
دوستت دارم
و همین غمگینترم میکند
وقتی که نمیتوانم چهار فصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانموقتی که بادی
برگهایت را از من میگیرد
درخت بالابلند منباور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند
*******
باید کسی باشد شبی ماتم بگیرد
وقتی نبودم صورتش را غم بگیرد
باید کسی باشد که عکس خنده ام را
در لابه لای گریه اش محکم بگیرد
چشمش به هر کوچه خیابانی بیافتد
باران تنهاتر شدن، نَم نَم… بگیرد
هی شهر را با خاطراتش در نَوَردَد
آینده اش را سایه ای مبهم بگیرد
از گریههای او خدا قلبش بلرزد
از گریههای او نفسهایم بگیرد
من! جای خالی باشم و او هم برایم
هر پنج شنبه شاخه ای مریم بگیرد
شعرهای غمگین پرمحتوا
حتما کسی را تازگی ها در نظر داری
لابد به غیر از من کسی را زیر سر داریدیگر سراغی از دل تنگم نمی گیری
با اینکه از حال پریشانم خبر داریبی طاقتی این روزها جایی دلت گیر است
بو برده ام از شهر من قصد سفر داریبو برده ام از عطر مشکوک تنت شب ها
جایی دگر عشقی دگر یاری دگر داریسردی زمستانی در این گرمای تابستان
لب های بی رنگ و نگاهی بی ثمر داریآهسته گفتی: دوستت دارم و از لحنت
معلوم شد از من کسی را دوست تر داری
*******
دیگر بوی بهار هم سرحالم نمیکند
چیزی شبیه گریه زلالم نمیکند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چکار؟
وقتی که سنگ هم رحمی به بالم نمیکند
*******
عشقت اندوه را به من آموخت
و من قرنها در انتظارِ زنی بودم که اندوهگینم سازد!
زنی که میانِ بازوانش چونان گنجشکی بگریمُ
او تکه تکههایم را
چون پارههای بلوری شکسته گِرد آورَد!
در این مطلب شعر غمگین با ابیاتی زیبا و دلنشین را پیش رو خواهید داشت که امیدواریم این اشعار ناب مورد توجه شما قرار گرفته باشند.
منبع : آرگا