اشعار عاشقانه سعدی جزء شیرین ترین و بهترین شعرهای رمانتیک پارسی به شمار می روند همچینن اشعار عاشقانه ای که سعدی سروده است به صورت غزل و تک بیتی و دو بیتی می باشند که با مطالعه هر یک از آن ها احساسی بی نظیر در وجود هر انسانی ایجاد می شود.
شعر عاشقانه سعدی با مضامین زیبا و دلنشین
شعرهای عاشقانه ای که سعدی سروده است دارای مضامین سحرانگیز می باشند و این عشقانه ها از لحاظ عاطفی قوی می باشند و دل هر کسی را به دنبال خود می کشند همچنین بسیاری از ابیات این اشعار ورد زبان ها شده اند. در مطالب قبلی اشعار حافظ و اشعار مولانا را مطالعه کردید در ادامه گلیچینی از اشعار سعدی را مطالعه خواهید کرد.
شعر سعدی
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم
پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی
می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم
ور جوابم ندهی میرسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی
تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول
مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن
غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
شعر دلنشین سعدی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن به از آن که ببندی و نپاییدوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چراییای که گقتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ماکجاییم در این بحر تفکر تو کجاییگفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییخلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
شعر کوتاه و عاشقانه سعدی
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیستخالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیستگو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیستبه خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیستدوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
شعر پرمحتوا سعدی
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی توشب از فراق تو مینالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تودمی تو شربت وصلم ندادهای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تواگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی توپیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
اشعار زیبا و پرمحتوا از سعدی
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشمحکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
شعر پرمحتوا و دلنشین از سعدی
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
شعر زیبا از سعدی
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
راه آه سحر از شوق نمییارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت
شعر عاشقانه و زیبا از سعدی
از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدمگوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدمچون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق برشدمگفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدمدستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدمتا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدممن چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدمبیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدماو را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدمگویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
اشعار زیبا و پرمحتوا از سعدی
چنان خوب رویی بدان دلربایی
دریغت نیاید به هر کس نماییمرا مصلحت نیست لیکن همان به
که در پرده باشی و بیرون نیاییوفا را به عهد تو دشمن گرفتم
چو دیدم مرا فتنه تو بیوفاییچنین دور از خویش و بیگانه گشتم
که افتاد با تو مرا آشناییاگر نه امید وصال تو بودی
ز دیده برون کردمی روشنایینیاید تو را هیچ غم بیدل من
کسی دید خود عید بیروستاییمن و غم ازین پس که دور از رخ تو
چه باشد اگر یک شبی پیشم آیی
امیدواریم از مطالعه انواع شعر عاشقانه سعدی که در این مطلب مطالعه کردید نهایت بهره را برده باشید. هر یک از این اشعار احساسی زیبا و دلنشین را به افراد انتقال می دهند و یاد عشق را در دل آن ها زنده می کنند.
منبع : آرگا