دسته ها
یکشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۳

داستان امامان برای کودکان با بیانی ساده و شیرین

  • ندا خوشرو
  • ۱۵ خرداد ۱۳۹۷
  • ۰

در این مطلب ۳ داستان امامان برای کودکان را مطالعه خواهید کرد که امیدواریم این داستان ها مورد توجه کودکان عزیز قرار بگیرند و از مطالعه این داستان های آموزنده نهایت لذت را ببرند.

داستان امامان برای کودکان، از آموزنده ترین داستان ها برای بچه ها است و اگر شما تمایل دارید کودک تان از همان ابتدا با زندگی امامان آشنا شود بهتر است قصه های مذهبی امامان را برای بچه ها در مهدکودک و منزل و یا پیش دبستانی بخوانید.

زندگی امامان پر از حادثه های پند آموز و جالب است و این حادثه ها کودکان را با زندگی امامان آشنا می سازند. داستان های زیادی درباره زندگی امامان نوشته شده اند و شما می توانید برای آشنایی کودکان با نام امامان و نحوه زندگی این بزرگان داستان امامان برای کودکان را در اختیار بچه های عزیز و دوست داشتنی قرار دهید.

داستان زیبا و شنیدنی امامان برای بچه ها

داستان امامان برای کودکان

داستان های زیادی از زندگی امامان و پیامبران نقل شده است در مطالب قبلی داستان زندگی حضرت موسی و داستان زندگی حضرت یونس و داستان محرم و امام حسین را مطالعه کردید در این مطلب ۳ داستان زیبا از زندگی امام زمان و امام رضا و امام حسین را مطالعه خواهید کرد.

داستان امامان

داستان امامان برای کودکان ( داستان کودکانه درباره امام زمان )

در زمانهای خیلی پیش که امام یازدهم(ع) ما زندگی می­کرد،پسر کوچکی در خانه داشت که اسمش مهدی بود. امام(ع) و پسرش دشمنانی داشتند،دشمنان امام (ع) خلفای عباسی بودند،آنها تصمیم گرفته بودند که این کودک را از بین ببرند و همه جا سراغ او را می­گرفتند. به جز تعدادی از نزدیکان امام(ع) ، کس دیگری از محل زندگی ایشان اطلاعی نداشت. روزی عده ای از نزدیکان امام حسن عسکری(ع) از او خواهش کردندکه جانشین و امام بعد از خود را معرفی کند. امام(ع) هم برای اینکه امام دوازدهم (عج) را به اطرافیان نشان دهد و بشناساند به تقاضای آنها پاسخ داد و دستور داد تا فرزند خود مهدی (عج) را که تا آن زمان کمتر کسی او را دیده بود در مجلسی حاضر کردند و مردم او را دیدند. آنها بسیار خوشحال شدند ،زیرا با امام دوازدهم خود که در آن روزها پسر بچه کوچکی بود آشنا شدند. وقتی که امام یازدهم(ع) فوت کرد،یکی از نزدیکان که می­دانست خیلی از مردم از وجود حضرت مهدی (عج) خبر ندارند از این وضعیت استفاده کرد و گفت که من کسی هستم که بعد از امام یازدهم امام شیعیان خواهم بود، وقتی مردم جنازه امام (ع) را برای تدفین به قبرستان بردند ، همان شخص جلو آمد و خواست بر جنازه امام حسن عسکری(ع )نماز بخواند و به این وسیله خود را جانشین او و امام دوازدهم معرفی نماید. در این موقع مردم متوجه شدند که ناگهان کودکی جمعیت را کنار زد و جلو آمد و آن مرد را نیز از کنار جنازه پدر خود دور کرد و بر جنازه پدر خویش نماز خواند و خود را پسر امام حسن عسکری (ع) معرفی کرد. این خبر به گوش خلیفه رسید و مطلع شد که پسر امام حسن عسکری (ع) زنده است تصمیم گرفت هر طور شده او را از میان بردارد. ولی خدا می خواست حضرت مهدی (عج) زنده بماند، از این رو از نظرها غایب شد تا روزی که خداوند مصلحت بداند ظهور کند و دنیا را پر از عدل و داد کند.

داستان کودکی امام زمان

داستان امامان برای بچه ها ( داستان ضامن آهو شدن امام رضا )

روزی شکارچی در جنگلی دنبال آهو می‌گشت. برحسب اتفاق امام رضا (ع) هم در همان جنگل حضور داشتند تا اینکه چشم شکارچی به آهویی ماده افتاد. او به دنبال آهو رفت. آهو هم که متوجه شده بود به حضرت پناه آورد. حضرت امام رضا خواست که بهای آهو را به شکارچی بپردازد تا شکارچی آهو را آزاد سازد ولی شکارچی نپذیرفت. در همین هنگام آهو به حرف آمد و به امام رضا (ع) گفت: یا امام هشتم من دو بچه آهو دارم که گرسنه‌اند و انتظار مرا می‌کشند شما ضمانت مرا به این شکارچی بده من پس از شیر دادن به فرزندانم بازمی‌گردم و خود را تسلیم این شکارچی می‌کنم. امام قبول کرده و آهو پس از چندی بازمی‌گردد. شکارچی که این وفای به عهد آهو را می‌بیند دلش به رحم آمده و آهو را آزاد می‌سازد. و شکار را ترک می‌کند.

داستان ضامن آهو شدن امام رضا

داستان امامان برای بچه ها ( داستان امام حسین )

یکی بود یکی نبود .امام حسین (ع) که امام سوم ماست در شهر مدینه زندگی می کردند. امام حسین (ع) همیشه مردم را به کارهای خوب دعوت می کردند و به مردم می گفتند: از آدمهایی که کارهای زشت می کنند و به مردم ظلم می کنند همیشه دوری کنید. به خاطر همین حرفها یزید که خلیفه بود و به مردم ظلم می کرد و همیشه کارهای زشت انجام می داد با امام حسین دشمنی می کرد. یک روز از کوفه نامه های زیادی برای امام حسین(ع) رسید. نامه هایی که مردم آنجا از امام حسین (ع) دعوت کرده بودند که آنجا برود تا مردم از او یاری کنند. برای همین امام حسین (ع) به سمت آنها حرکت کرد ولی وقتی به سرزمینی نزدیکی کوفه که اسمش کربلا بود رسید، دیدند به جای اینکه مردم به استقبالشان بروند سربازان دشمن به سمت آنها آمده اند تا با آنها بجنگند. امام حسین (ع) و یارانشان چند روزی آنجا بودند و دشمن هم آب را بر روی آنها قطع کرده بود و همه تشنه بودند. یک شب امام حسین (ع) به یارانشان گفتند که دشمن با من کار دارند شما می توانید بروید ولی همه یارانش گفتند ما با تو هستیم. روز بعد که روز عاشورا هست جنگ شد و امام حسین (ع) و یارانشان بادشمن جنگیدند و به شهادت رسیدند و دشمن هم بیرحمانه سر امام حسین (ع) را از تنشان جدا کرد.

داستان محرم
بچه های عزیز
برای همین ما هر سال روزعاشورا توی هیئت ها می رویم و برای امام حسین (ع) عزاداری می کنیم و سینه می زنیم و گریه می کنیم… پس یادتون نره توی عزاداریها شرکت کنید تا امام حسین (ع) هم همیشه از خدا برای شما خوبی طلب کند.

داستان امامان برای کودکان

در این مطلب مجموعه ۳ داستان امامان برای کودکان را گردآوری کرده ایم که امیدواریم کودکان عزیز از شنیدن این داستان ها نهایت لذت را ببرند. در صورت تمایل می توانید برای مطالعه انواع داستان کودک کلیک کنید.

منبع : آرگا

مطالب مرتبط
مطالب داغ
همچنین ببینید
مشاهده دیدگاه های این مطلب
دیدگاه های مطلب
۰ دیدگاه برای این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *