نظریه سائق های فروید در طول زندگی و کار هایش شکل گرفت، در ابتدا تنها سائق ها « سوق دهنده، محرک» را به نام غریزه زندگی مورد تشریح قرار داد و بر این باور بود، که این سائق ها مسئول بسیاری از رفتار های انسان می باشند، اما در نهایت به این برداشت رسید، که این غریزه های زندگی به تنهایی قادر نیستند، تمام رفتار های انسان را توجیح کنند، بنابراین فروید تشخیص داد، تمامی غریزه ها در یکی از این دو دسته قرار می گیرند: غریزه زندگی و غریزه مرگ.
فرضیه فروید در رابطه با غریزه های مرگ تبدیل به یکی از مهم ترین مبانی شناخت مفهوم مرگ شد و باید گفت فروید بنیانگذار مکتب روانکاوی بوده است.
غریزه مرگ
«تاناتوس» واژه ای می باشد، که فروید از آن برای نامگذاری غریزه ای به نام مرگ استفاده کرد. در صورتی که به اساطیر یونان رجوع کنیم در می یابیم، به فرشته مذکر بالداری که تداعی کننده مرگ بوده است، تاناتوس گفته می شد. نیروی این فرشته تخریب یا پایان دادن به حیات تلقی می شد، فروید بر این باور بود، که تمام رفتار های انسان از بازی پیچیده میان این غریزه و غریزه زندگی یا عشق و تنش های دائم این دو زاده می شود.
فروید در کتاب «فراسوی اصل لذت جویی» می نویسد:« در حیات ارگانیک غریزه به معنی تمایلی ذاتی برای اعاده حالت اولیه چیز ها و بازگشت به آن حالت است.» از نگاه فروید، آن چیزی که حیات در نهایت می خواهد، به آن نائل شود، بازگشت به نقطه ای می باشد، که هستی از آنجا عزیمت کرده است و این بدان معنا است، که در نهایت زندگی به دنبال بازگشت به طبیعت غیر ارگانیک و فاقد حیات قبل از ارگانیسم زنده وجود است.
فروید به دلیل همین بازگشت به حیات غیر ارگانیک معتقد بود، که هدف زندگی، مرگ می باشد. بنا بر عقیده فروید چنانچه بپذیریم، در گذشته دور، حیات از ماده بی جان به وجود آمده باشد، باید در همان زمان یعنی لحظه ای که قوای عالم طبیعت برای آفرینش حیات مشغول تاثیر در ماده غیر زنده بودند، غریزه ای با هدف بازآفرینی حیات غیر آلی اولیه و نابودی حیات نیز پا به عرصه ظهور گذاشته است و این غریزه مرگ مظهر نیرویی می باشد، که در تمام فرایند های حیاتی حضور دارد و در جهت نیل به سکون و مرگ عمل می کند.
غریزه زندگی
همانطور که پیش از این نیز گفته شد، فروید غرایز را به دوسته غرایز زندگی و مرگ تقسیم بندی کرد. غریزه زندگی شامل برطرف کردن نیاز هایی مانند نیاز به آب ، غذا، هوا، میل جنسی و بقای گونه فرد می شود. در بین این دو غریزه غرایز مربوط به زندگی به سوی رشد و نمو گرایش دارند، تاثیرات روانی غریزه زندگی «لیبیدو» نام می گیرد.
لیبیدو می تواند، به اشیا تعلق بگیرد، البته منظور از شی در نظام فروید، چیزی می باشد، که نیاز های غریزه را برطرف می نماید، زیرا فروید معتقد بود، که غرایز از منبع، نیروی محرک، هدف و شی برخوردار می باشند. به طور مثال در گرسنگی، شی غذایی است، که به مصرف می رسد.
بنابراین لیبیدو می تواند، به اشیا متصل شده یه در آن ها صرف شود، فروید این مفهوم را «نیروی گذار روانی» نامگذاری کرده است. در این صورت چنانچه فردی هم اتاقی خود را دوست داشته باشد، از نظر فروید لیبیدوی آن شخص به هم اتاقی اش دارای نیروی گذار روانی شده است.
غریزه در نظر فروید
پس از آشنایی با دسته بندی غرایز مرگ و زندگی باید درباره نظر فروید از خود «غریزه» گفت. غریزه نیروی محرک اصلی برای انرژی جسمانی و روانی در نظریه انگیزش فروید می باشد، غریزه نیرویی با منشا زیستی است، که از درون ارگانیزم سرچشمه می گیرد و به ذهن رسوخ می کند، بنابراین کل انگیزش از هسته نیاز های بدنی غریزی ناشی می شود.
در این جا لازم است، تا به وضوح بیان شود، منظور فروید از اصطلاح غریزه که به زبان آلمانی trieb است، چه چیزی می باشد؟ شاید یک نیاز اصلاح بهتری به جای غریزه باشد. در این صورت غریزه صرفا به معنی محرکی با منشا فیزیولوژیکی می باشد. در حقیقت باید گفت غریزه نیرویی است، که از کمبود در اندام بدنی ناشی می شود و به صورت بالقوه یک حالت روانی را فعال می سازد.
برای فروید به همان اندازه که نیاز های جسمانی مختلف وجود دارد، غرایز متعددی نیز موجود می باشد، که این توانایی را دارند، که بر ذهن تاثیر بگذارند، هرچند برخی از نیاز ها بدنی بسیار آشکار تر می باشند، مانند نیاز به غذا، آب و خواب، اما فروید نیاز های مختلف بسیاری را شناسایی کرد و در نهایت دو دسته کلی را مد نظر قرار داد، یکی غریزه زندگی و دیگری غریزه مرگ.
در یک بیان کلی باید چنین گفت که غرایز عناصر اصلی شخصیت می باشند و آن ها نیروی اصلی سوق دهنده و برانگیزنده ای می باشند، که رفتار را به سمت خاصی هدایت می کنند، می توان گفت غرایز نوعی انرژی می باشند، انرژی فیزیولوژیکی که تغییر شکل یافته اند و نیاز های بدن را به امیال ذهن پیوند می دهند.
محرک های غرایض مرگ و زندگی چون گرسنگی و تشنگی درونی می باشند، در صورتی که نیازی چون گرسنگی در بدن ایجاد شود، حالتی از انرژی برانگیخته می شود و فرد را برای برطرف کردن این نیاز به حرکت وا می دارد، بنابراین فردی که احساس گرسنگی می کند، به جستجوی غذا می پردازد، تا گرسنگی خود را برطرف کند.
انتقادات
فرضیه فروید درباره غریزه مربوط به مرگ منتقدان بسیاری دارد، این فرضیه بیشتر برای توجیه روان رنجوری ها و روان پریشی ها به کار رفت و از آن در تفسیر ارتباط میان مرگ و ترس ناشی از آن استفاده شد. عده ای از روانکاوان در برابر این فرضیه با تردید و اعتراض واکنش نشان دادند. قبل از طبقه بندی غرایز به دو دسته، باید منتظر ماند، تا از پژوهش های فیزیولوژیک اطلاعات موثق تری درباره منشا غریزه به دست آید. همچنین برخی روانکاوان نیز منکر وجود غرایض مرگ می باشند. شاید این نظریه مطرح شده بود، تا بدانیم چطور با ترس از مرگ مقابله کنیم، با این حال این نظریه دارای منتقدان و طرفداران مخصوص به خود می باشد.
کلام آخر
آشنایی با نظریات فروید درباره غریزه مرگ و زندگی تا حدودی نشان می دهد، غرایز از منظر فروید چه جایگاهی دارند و چه تاثیری در شخصیت انسان ها می گذارند و به چند دسته تقسیم می شوند. علاوه بر این فروید معتقد بود، امیال جنسی مهمترین غریزه در زندگی است.
لازم به ذکر است، که تمام نظریات فروید درباره غریزه زندگی و مرگ و توسط همکاران و پیروانش پذیرفته نشد و به نوعی نظریات او را به زیر سوال بردند و همین امر موجب نفرت از همکاران و پیروانش شد.
منبع : آرگا