دسته ها
پنج شنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

منتخب جملات کتاب صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز

  • مهتاب علی پناه
  • ۱۸ آذر ۱۴۰۱
  • ۰

رمان صد سال تنهایی یکی از پرطرفدارترین رمان ها می باشد که دارای متن با مفاهیم دلنشینی می باشد به همین خاطر، در این مقاله مجموعه ای از جملات کتاب صد سال تنهایی را در اختیار شما عزیزان قرار خواهیم داد.

رمان صد سال تنهایی نوشته گابریل گارسیا مارکز است که در سال ۱۹۶۷ نخستین بار به زبان اسپانیایی منتشر شد و مورد توجه افراد زیادی قرار گرفت و بعد از مدت کوتاهی آوازه این رمان به جهان انگلیسی زبان هم رسید و در سال ۱۹۷۰ ترجمه انگلیسی اش منتشر شد و اولین بار بهمن فرزانه این رمان را به فارسی ترجمه کرد و پس از آن توسط مترجم های دیگری نیز ترجمه شد که دارای متن های ناب و زیبایی است که بهتر است تا پایان مطلب جملات کتاب صد سال تنهایی همراه ما باشید.

 جملات زیبا رمان صد سال تنهایی

مجموعه ای از کتاب صد سال تنهایی

رمان صد سال تنهایی دارای متن و جملات زیبایی است که می توانید از آن در شبکه های اجتماعی نیز استفاده کنید به همین خاطر، در ادامه مطلب گلچینی از جملات کتاب صد سال تنهایی را گرد آوری کرده ایم و در اختیار شما دوستان عزیز قرار داده ایم تا بتوانید از بین آن ها متن های زیبایی را انتخاب کنید.

 

جملات ناب کوتاه کتاب صد سال تنهایی

به او بگویید که یک نفر زمانی که باید، نمی میرد؛ بلکه زمانی که می تواند، می میرد

******

  •  آرون گروپس
  •  مبل و میز

سپس آخرین تلاش خود را برای یافتن محبت در جایی از قلبش انجام داد، اما نتوانست آن را پیدا کند

******

او که توسط آن معما فریب خورده بود، آنقدر در احساساتش عمیق شد، که در جستجوی علاقه، به عشق رسید؛ چراکه در تلاش برای عاشق کردن او، خودش به عشق او دچار شده بود

******

آنچه بر آن ها نوشته شده بود، از روز ازل و تا ابد، غیر قابل تکرار بود. چراکه نژادهای محکوم به صد سال تنهایی، شانس دوباره ای برای بودن روی زمین ندارند…

******

هر چیزی حیات خودش را دارد؛ موضوع اصلی، بیدار شدن روح آن هاست

******

هر دو در جهانی خالی غوطه‌ ور شدند که یگانه واقعیت روزمره و ابدی‌ اش عشق بود

******

مجموعه ای از جملات کتاب صد سال تنهایی

متن زیبا کتاب صد سال تنهایی

زمان نمی گذرد. بلکه فقط تکرار می شود

******

اگر روزی انسان در کوپه درجه یک مسافرت کند و ادبیات در واگن بار. کار دنیا به سر آمده!

******

ما او را اورسلا صدا نخواهیم کرد زیرا فردی با این نام، بیش از حد رنج خواهد برد

******

برای ساعت ها، حفظ تعادل در حاشیه شگفتی های جنگی بدون آینده، تجربه خود را در سواحل مرگ، در شعری منظم و مسجع حل کرد.

******

در آن زمان، ماکوندو دهکده ای بود متشکل از ۲۰ خانه خشتی، که در ساحل رودی ساخته شده بودند با آب هایی زلالی که از میان بستری از سنگ های جلا داده شده، سفید و درشت، همچون تخم جانوران ماقبل تاریخ عبور می کرد

******

هر شب در راه بازگشت از حمام او، یک فرناندای ناامید می شود که پروانه ها را با یک بمب حشره کش می کشد!

******

وقتی کسی مرده ای زیر خاک ندارد، به آن خاک تعلق ندارد

******

به هوا نگاه کنید… به وز وز خورشید گوش دهید… درست مثل دیروز یا روز قبلش! امروز هم دوشنبه است!

******

ساده نباش کریسپی! من حتی اگر بمیرم با تو ازدواج نمی کنم!

******

سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در ماه دسامبر اتاق خود را ترک کرد و برای او همین بس که به ایوانش نگاه کند تا دوباره به جنگ فکر نکند

******

او در پس کوچه های مه آلود، در اوقات محفوظ برای فراموشی، در هزارتوی نا امیدی گم شده بود

******

درست در آنجا در کنار رودخانه انواع ابزارهای جادویی وجود دارد آن وقت ما مانند الاغ ها زندگی می کنیم!

******

به نظر می رسید که شفافیت نافذ او به او اجازه می داد واقعیت چیزهای ماوراء الطبیعه را ببیند

******

شهردار، به خواست برونو کرسپی، در اعلامیه ای توضیح داد که سینما دستگاه توهماتی است که استحقاق طغیان عاطفی مخاطبان را ندارد

******

 متن زیبا کتاب صد سال تنهایی

متن ماندگار کتاب صد سال تنهایی

دلش می خواست تا ابد در کنار آن پوست بماند، آن چشم های زمردین، آن صدایی که با هر بار پرسش، او را «آقا» صدا می کرد، بماند؛ همان احترامی که برای پدرش قائل بود

******

در جایی دیگر، وقتی بوی اورسلا را روی پوستش حس کرد، نوعی احساس شرمندگی به او دست داد و یکبار دیگر احساس کرد که افکارش با افکار او تداخل پیدا کرده

******

تنها کسی که حتی برای یک دقیقه، آگاهی از زنده بودن و فساد در کرم چاله را از دست نداده بود، آمارانتای بی بدیل و پیر بود

******

او تنها، در حالی که با پیش فرض هایش رها شده بود و از سرمازدگی ای که تا پای مرگ همراهش بود می گریخت، در گرمای قدیمی ترین خاطرات خود به دنبال آخرین راه برای پناه بردن به ماکوندو بود

******

سه ماه بعد، هنگامی که با افتخار وارد ماکوندو شد، اولین کسی که او را در جاده باتلاقی در آغوش گرفت، سرهنگ گرینلدو مارکز بود

******

گذشته دروغی بیش نیست و خاطره بازگشتی ندارد
هر بهاری که می گذرد دیگر بر نمی گردد
حتی شدیدترین و دیوانه کننده ترین عشق ها هم حقیقتی ناپایدار است

******

آنچه از تو ناراحتم می کند این است که همیشه درست آنچه را که نباید بگویی، می گویی

******

 جملات رمان صد سال تنهایی

شما عزیزان با کلیک بر روی جملات زیبا می توانید متن های ناب با مفاهیم دلنشینی را مشاهده کنید

منبع : آرگا


مطالب مرتبط
مطالب داغ
همچنین ببینید
مشاهده دیدگاه های این مطلب
دیدگاه های مطلب
۰ دیدگاه برای این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *