گروس عبدالملکیان از شاعران ایرانی معروف است وی در ۱۸ مهر سال ۱۳۵۹ در تهران متولد شد و اصالتا نهاوندی می باشد. محمد رضا عبدالملکیان شاعر پدر گروس عبدالملکیان است. اشعار گروس عبدالملکیان توجه مخاطبین زیادی را به سمت خود جلب کرده است و اگر شما به مطالعه شعر علاقه مند هستید بهتر است اشعار زیبا و پرمحتوای این شاعر محبوب و جوان را هم مطالعه نمایید.
مجموعه ای از اشعار گروس عبدالملکیان
گروس عبدالملکیان سرودن شعر را از ۱۱ سالگی شروع کرد و اولین شعرهای این شاعر در مجله کیهان بچه ها و سروش نوجوانان به چاپ رسید. عبدالملکیان در سال ۱۳۸۱ اولین کتاب شعرش را با نام پرنده پنهان منتشر کرد و در سال ۱۳۹۲ نیز گزیده ای از اشعار وی در کتابی با عنوان هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست به چاپ رسید. در مطالب قبلی شعرهای شاملو و شعرهای فرخی یزدی و شعرهای اخوان ثالث را مطالعه کردید در ادامه گلچینی از زیباترین شعرهای گروس عبدالملکیان را گردآوری خواهیم کرد.
شعرهای زیبا از گروس عبدالملکیان
شلیک هر گلوله خشمی است
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی.
*********
دختران شهر
به روستا فکر میکنند
دختران روستا
در آرزوی شهر میمیرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر میکنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
میمیرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانه اش نمی رسد؟
*********
چه غمگنانه است
ایستادهام
در اتوبوس
چشم در چشمهای نگفتنیاش
یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»
چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف کنند.
*********
حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت…
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.
شعرهایی زیبا از گروس عبدالملکیان
دو سال است که می دانم
بی قراری چیست
درد چیست
مهربانی چیست
دو سال است که می دانم
آواز چیست
راز چیست
چشم های تو شناسنامه مرا عوض کردند
امروز من دو ساله می شوم.
*********
سینهام را آماده کردهام
بلیط قطار را پاره میکنم
و با آخرین گله گوزنها
به خانه برمیگردم
آنقدر شاعرم
که شاخهایم شکوفه داده است
و آوازم
چون مهای بر دریاچه میگذرد:
شلیک هر گلوله خشمی است
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی.
*********
کلید را…
در جمجهام …
بچرخان و داخل شو…
به آغوش اعصابم بیا …!
در تاریکی سرم بنشین …
اتاق را بگرد و هرچه را که …
سال هاست پنهان کرده ام …
از دهانم بیرون بریز پرده ها را کنار بزن…
چشم ها را بشکن و متن را از نقطهای که…
در آن اسیر شده آزاد کن … !
*********
بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی…
تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود
من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت
در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود
به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود…
بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی
پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است.
اشعار گروس عبدالملکیان با ابیاتی مفهومی
نه راهی به رویا میرسد
نه رویایی به راه
بر میگردم
به رنگهای رفته دنیا
به موهای مادرم
پیش از آنکه پدر ببافدش
به خاک
پیش از آن که تو در آن به خواب روی
و آن کتاب کوچک غمگین
– پیامبر شدن در جزیره متروک–
از هم
به هم گریختهایم
از خاک
به زیر خاک
و انگار تمام جادهها را
با پرگار کشیده است
و انگار مرگ نقطهای است
که به پایان تمام جملهها میآید
و آن پرنده کوچک
که رویای من و تو بود
در دهانش برگی گذاشتهاند
تا سکوت کند
از شب به شب گریختهایم
دستهایت را به تاریکی فرو ببر
و هر چه را که لمس کردی
باور کن
*********
مسیر خانه ات را
از حافظه کفشهایم پاک کرده ام
غمگین نباش!
خودت هم میدانی
همیشه عکس تکی ِ تو زیباتر بود
زیبایی تو و خستگی این دیوار
که به هر حال به من تکیه داده است
دلم گرفته
درست مثل لک لکی
که بالهایش را برای کوچ امتحان میکند
دلم گرفته و
میدانم
این هواپیما هیچ وقت
بر دریاچهای فرود نمیآید
دلم گرفته و
باز نمیشود
در این قوطی
سرانجام
قرصها را خواهم خورد.
*********
چه فرقی می کند
من عاشق تو باشم
یا تو عاشق من؟!
چه فرقی می کند
رنگین کمان …
از کدام سمت آسمان آغاز می شود؟!
اشعار کوتاه از گروس عبدالملکیان
بر فرو رفتگی های این سنگ
دست بکش
و قرن ها
عبور رودخانه را حس کن!
سنگ ها
سخت عاشق می شوند
اما فراموش نمی کنند.
*********
تو
آسمان را کشتی !
روز به سختی از زیر در
از سوراخ کلیدها به درون آمد
اگر دست من بود
به خورشید مرخصی می دادم
به شب اضافه کار !
سیگاری روشن می کردم و
با دود
از هواکش کافه بیرون می رفتم.
*********
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم!
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود…
*********
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شبها در سینهام میدوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافیست بایستی
شعر نو از گروس عبدالملکیان
میخواستم بمانم
رفتم
میخواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود و نه ماندن
مهم
من بودم
که نبودم
*********
و ماه
دهانِ زنی زیباست
که در چهارده شب
حرفش را کامل میکند.
*********
از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!
دارم کم کم این فیلم را باور می کنم
و این سیاهی لشکر عظیم
عجیب خوب بازی می کنند.
در خیابان ها
کافه ها
کوچه ها
هی جا عوض می کنند و
همین که سر برگردانم
صحنه ی بعدی را آماده کرده اند
از لابلای فصل های نمایش
بیرونم بکش
برفی بر پیراهنم نشانده اند
که آب نمی شود
از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم
نشد!
و این آدم برفیِ درون
که هی اسکلت صدایش می کنند
عمق زمستان است در من
..
اصلا
از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!
از پروژکتورهای روز و شب
از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!
دریا را تا می کنم
می گذارم زیر سرم
زل می زنم
به مقوای سیاه چسبیده به آسمان
و با نوار جیرجیرک به خواب می روم
نوار را که برگردانند
خروس می خواند.
..
از توی کمد هم شده پیدایم کن!
می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند
یا گلوله ای در سرم شلیک
و بعد بگویند:
” خُب،
نقشت این بود”.
*********
موسیقی عجیبی ست مرگ
بلند می شوی
و چنان آرام و نرم می رقصی
که دیگر هیچکس تو را نمی بیند.
در این بخش از سرگرمی مجله آرگا مجموعه ای بی نظیر و خواندنی از اشعار گروس عبدالملکیان را پیش رو داشتید که امیدواریم از مطالعه آن ها نهایت بهره را برده باشید.
منبع : آرگا