دسته ها
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

شعر درباره دیوانگی با متن های احساسی و زیبا

  • ندا خوشرو
  • ۷ مهر ۱۴۰۰
  • ۰

در این مطلب شعر درباره دیوانگی با مضامینی دلنشین و ناب را پیش رو خواهید داشت که امیدواریم این اشعار مورد توجه شما همراهان عزیز و همیشگی مجله آرگا قرار بگیرند.

اغلب انسان ها هر روز در منطق و تحلیل های خود اسیرند و ساعت ها فکر خود را به موضوعی درگیر می کنند ولی دیوانه ها به یکباره جهشی را از روی منطق می کنند و در نتیجه به عمق خرد دست می یابند و به یک باره حقیقت را می بینند از این رو اوج خرد در دیوانگی است و از نظر برخی از شاعران و بزرگان دیوانگی هم عالم خودش را دارد. شعر درباره دیوانگی از اشعاری که در آن به وصف شوریدگی و دیوانگی پرداخته می شود.

شعر درباره دیوانگی با مضامین زیبا و ناب

برخی از افراد به مطالعه اشعار علاقه مند هستند و اگر شما نیز از این دسته از افراد می باشید بهتر است اشعار فارسی با مضامین مختلف نظیر شعر در مورد اولین قرار و شعر در مورد لبخند و شعر در مورد بی وفایی و را نیز مطالعه کنید در ادامه گلچینی از شعر در مورد دیوانگی را پیش رو خواهید داشت.

شعر زیبا در مورد دیوانگی

شعر ناب در مورد دیوانگی

رفتم به محراب و دعا کردم خدایا!!

هر عاشقی دیدم” هوای بندگی داشت

منزل به منزل مست سودای جمالت

  •  آرون گروپس
  •  مبل و میز

انگار دل تو با دلم بیگانگی داشت

من مانده ام تنهای تنها با خیالت

وقتی غزل با من سر دیوانگی داشت …

***********

عاقل مباش تا غم دیوانگان خوری
دیوانه باش تا غم تو عاقلان خورند …

***********

همچو ما دیوانۀ دیوانگی
نیست در افسانۀ دیوانگی
بهتر از خواب هزار و یک شب است
هر شب مستانۀ دیوانگی
واقف سرّ و رموز هست و بود
عارف فرزانۀ دیوانگی
چشمهای پُر فسون آن پری
کرده دل را خانۀ دیوانگی
می شود گلزار بر مجنون خویش
آتش ویرانۀ دیوانگی
رهبر ما رندی و آوارگی ست
منزل ما لانۀ دیوانگی
ما همه دلدادۀ مستی و حال
ما همه دردانۀ دیوانگی
می برد منصور را بر اوج دار
همّت مردانۀ دیوانگی
یا بخوان شعری ز دیوان جنون
یا بگو افسانۀ دیوانگی
مستی ما، ساز ما، آهنگ ما
بادۀ پیمانۀ دیوانگی
ما همه شوریدگان کوی دوست
ما همه دیوانۀ دیوانگی …

شعر پرمحتوا در مورد دیوانگی

اشعاری در وصف دیوانگی

خدایا مرز دیوانگی تا کجاست ؟
مرز این ویرانگی ها کجاست ؟
من ندارم طاقتش
دیگر بگو مرز این آوارگی ها کجاست ؟

مرز این بی خانمان شدن هایم کجاست ؟

حد این توان بی همسفر بودن هایم کجاست ؟

خدایا چرا هیچ نمیگویی به من

نمیخواهم بدانم تا کجا

باید بمیرم یا بدانم

خدایا حرفی بزن چیزی بگو

از درد من رازی بگو

درد این بی سامانی هایم تا کجاست ؟

درد این آوارگی ها و بی همدمی هایم کجاست ؟

چیزی بگو

حرفی بزن

یا که بیا عمرم بگیر آزادم بکن

دیگر مگو از

حد و مرز این آوارگی های دلم

ولی حالا چیزی بگو …

***********

رسم دیوانگی

ز من پرس

که در ورق های کتاب لیلی،

مجنون شدم …

شعر پرمحتوا درباره دیوانگی

شعر کوتاه در مورد دیوانگی

سکوت تو ،‌ رکود عشق بازیست

شعور لحظه ها از فهم خالیست

بیا دیوانگی کن ، عاشقی کن

برو جائی که چشمان خدا نیست !

***********

ز شوق دیدنت

هر روز و شب دیوانه می گشتم

به گرد شمع جانت

همچو یک پروانه می گشتم

***********

تا دل نشود عاشق

دیوانه نمی گردد

تا نگذرد از تن جان

جانانه نمی گردد

گریان نشود چشمی

تا آنکه نسوزد دل

بیهوده بگرد شمع

پروانه نمی گردد …

شعری درباره دیوانگی

شعر پرمحتوا در مورد دیوانگی

خیسی چشمان من

از نم نم باران توست

درد من دیوانگی ها،

عشق درمان من است

قلب من اما

هنوزم بی سر و سامان توست

عاشقی ها ،

مهربانی ها همه یادش بخیر

***********

عقل و هوش و دین نگردد جمع با دیوانگی

خانه پردازست چون سیل فنا دیوانگی

ابر را خورشید تابان زود می پاشد ز هم

کی شود پوشیده در زیر قبا دیوانگی؟

***********

 از تو دورم من و دیوانه و مدهوش توام

آنچنان محو تو گشتم که در آغوش توام

یکدم از دل نبرم یاد دلاویز تورا

گرچه چون عشق ز دل رفته فراموش توام

نگه گرمم و در چشم سخنگوی توام

هوس بوسه ام و در لب خاموش توام

همچو اشکی که ز جان ریخته در دامن تو

چون صدایی که ز دل خاسته در گوش توام

پای تا سر همه طوفانم و آشفتگیم

بحر پر موجم و عمریست که در جوش توام

گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت

زنده با یاد تو و گرمی اغوش توام

در دل این شب تاریک که چون بخت منست

تا سحر منتظر صبح بناگوش توام

خاطر نازکت آزرده شد از خاطر من …

شعر دلنشین و پرمحتوا در مورد دیوانگی

شعر کوتاه در مورد دیوانگی

ای عاقلان دیوانگی خوش عالمی باشد به ما

گر عاقلی روزی دمار از دهر ما نتوان کشید …

***********

مستی و مستم امشب دیوانگی تکرار کن

خدا برای قلبم لیلی و تُ اجبار کن

***********

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر

که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را

به در غیر ببینی ز در خویش برانم

من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم

نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم

که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت

نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم

سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم

که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

شعر زیبا درباره دیوانگی با مضامینی دلنشین

در این بخش از سرگرمی مجله آرگا شعر درباره دیوانگی را در اختیار شما عزیزان قرار دادیم که امیدواریم از مطالعه آن ها نهایت بهره را برده باشید.

منبع : آرگا


مطالب مرتبط
مطالب داغ
همچنین ببینید
مشاهده دیدگاه های این مطلب
دیدگاه های مطلب
۰ دیدگاه برای این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *