دسته ها
جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

شعر و داستان کودکانه شب یلدا زیبا و دلنشین

  • سمیرا غلامحسینی
  • ۲۶ آذر ۱۳۹۹
  • ۰

شب یلدا یکی از به یاد مانده ترین جشن برای ما ایرانی ها می باشد. در این شب طولانی خانواده ها به طور هم جمع می شوند و بزرگترها برای کوچک تر ها داستان و شعر می خواند. داستان کودکانه شب یلدا یکی از خاطرات ماندگار برای کودکان است.

شب یلدا یکی از زیباترین و کهن ترین جشن های ایرانی ها به شمار می آید. این جشن در طولانی ترین شب سال برگزار می شود و خانواده های ایرانی را دور هم جمع می کند. از قدیم در این شب شعر ها و داستانهای زیادی بیان می شد. در این مطلب با شعر و داستان کودکانه شب یلدا آشنا می شویم.

داستان و قصه های کودکانه از شیوه های جذاب و شیرین برای آشنا کردن کودکان با آئین ها و رسوم و رسومات مختلف می باشد، بنابراین والدین عزیز می توانند به واسطه خواندن این نوع قصه و داستان ها علاوه بر سرگرم کردن کودکان، آن ها را با فرهنگ و تمدن کهن سرزمینمان آشنا نمایند. در میان این قصه ها انواع داستان کودکانه شب یلدا و داستان های عید نورز یکی از پرطرفدارترین قصه ها می باشد که کودکان علاقه زیادی به شنیدن این قصه ها دارند. بنابراین با نزدیک شدن به این مناسبت ها می توان چندین داستان زیبا با لحنی شیرین و کودکانه را در اختیار آن ها قرار داد.

قصه های کودکانه خواندنی برای شب یلدا

قصه زیبای “شب یلدا” داستان کودکانه شب یلدا

شب یلدا طولانی ترین شب سال می باشد که مصادف با آخرین روز ماه آذر و فصل پاییز و شروع اولین روز دیماه و فصل زمستان است که از گذشته های خیلی دور خانواده های ایرانی در این شب، کنار هم جمع می شوند و علاوه بر گفتگو و صبحت های گرم و شیرین خانوادگی، خوراکی های خوشمزه و مخصوص این شب را تناول می کنند و در کنار آن ها بزرگ تر ها شعرهای حافظ می خوانند و مادربزرگ ها و پدربزرگ ها برای نوه های خود شعرها و داستان های کودکانه شب یلدا می خوانند و یا تعریف می کنند.

یکی از جذاب ترین قصه های کودکانه “شب یلدا” می باشد. این داستان شیرین برای کودکان در شب یلدا گفته می شود چرا که در آن حرف از شب یلدا است. در ادامه به شرح داستان کودکانه شب یلدا می پردازیم.

داستان کودکانه شب یلدا

قصه شب چله مادر بزرگ

آن شب علی کوچولو به همراه پدر و مادرش قرار بود به خانه مادر بزرگ بروند. پسرک آنجا را خیلی دوست داشت چون هم می‌توانست راحت توی حیاط بازی کند و هم مامان‌بزرگ خوراکی‌های خوشمزه‌ای به او می‌داد. وقتی رسیدند علی دید که مادرجان کلی خوراکی روی میز چیده که با خوراکی‌های دفعه‌های قبل فرق داشت.

  •  مبل و میز
  •  آرون گروپس

تخمه، پسته، یک کاسه انار دون شده، هندوانه سبز راه راه و… با تعجب از باباش پرسید: باباجون امشب چه خبره، عیده؟! باباخندید و گفت: نه پسرم امشب اولین شب زمستون و طولانی‌ترین شب ساله که بهش می‌گن «شب یلدا». از قدیم رسم بوده که به خونه بزرگ‌تر‌ها می‌رن و دور هم جمع می‌شن و هم خوراکی‌های خوشمزه رو می‌خورن و هم مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها برای بچه‌ها قصه می‌گن. علی کمی‌ فکر کرد و با خودش گفت: چه خوبه!…

چند ساعتی که گذشت علی گفت: حالا وقتشه که مادرجون یه قصه قشنگ تعریف کنه. مادربزرگ نگاهی به علی کرد و با لبخند گفت: باشه گلم، همین الان برات تعریف می‌کنم، بیا اینجا بشین پیش خودم. پسرک کنار مادربزرگ نشست و او شروع کرد.

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ‌کس نبود. هرکی خدا رو دوست داره بگه یا خدا. کوچیک که بودم با خانواده‌ام توی روستا زندگی می‌کردیم و چقدر هم باصفا بود. من خیلی دلم می‌خواست با پدرم به مزرعه گندم بروم، اما هرموقع که از او می‌خواستم مرا با خودش ببرد می‌گفت که تو هنوز کوچولویی، وقتی بزرگ‌تر شدی با هم می‌رویم. اما من هر روز اصرار می‌کردم تا این که بالاخره راضی شد. آن روزی که بابام قبول کرد من را به سر زمین ببرد خیلی خوشحال بودم و قول دادم به همه حرف‌هایش گوش بدهم.

صبح روز بعد دو تایی به طرف مزرعه راه افتادیم و وقتی رسیدیم بابا مشغول کارشد و من هم سرگرم بازی شدم. مدتی که گذشت احساس تشنگی کردم برای همین به بابا گفتم که آب می‌خواهم، او هم گفت که برای خوردن آب باید بروی سر چشمه.

گفتم: کجاست؟ بابام گفت: دختر جون اون درخت‌ها رو می‌بینی اونور گندم‌ها، باید بری اونجا. گفتم: باباجون خیلی دوره، خسته می‌شم. البته دور نبود اما چون می‌ترسیدم این حرف را زدم. بابام گفت: راهی نیست من از همین جا نگات می‌کنم. مواظبتم، نترس برو زود برگرد. وقتی بابا‌م این حرف‌ها را زد دلگرم شدم و رفتم و رفتم تا رسیدم. جای قشنگی بود؛ چشمه‌ای درست مثل یک حوض بزرگ که دور و برش پر از درخت و سبزه بود.

کمی ‌آب خوردم و خواستم برگردم که چشمم به یک پروانه خوشگل که روی سبزه‌ها بالا و پایین می‌پرید افتاد. دنبالش دویدم و هر جا رفت من هم رفتم و فراموش کردم که کجا هستم و باید زود برگردم. پروانه را لابه‌لای علف‌ها گم کردم، از چشمه هم دور شده بودم و آن را نمی‌دیدم، نمی‌دانستم از کدام طرف برگردم؛ گم شده بودم.

ترسیده بودم و نمی‌دانستم چه کار کنم. بابا را بلند بلند صدا زدم اما فایده‌ای نداشت یواش یواش داشت گریه‌ام می‌گرفت. از خدا کمک خواستم. بابام همیشه می‌گفت هر وقت مشکلی برایت پیش آمد از خدا بخواه تا کمکت کند. برای همین دست‌هایم را بالا گرفتم و گفتم: «ای خدای مهربون برو به بابام بگو من گم شدم تا بیاد پیشم!»

خواستم از یک طرف برگردم که صدایی را شنیدم. خوب دقت کردم، به نظرم آمد کسی مرا صدا می‌زند: «فاطمه؛ فاطمه، کجایی دختر؟» باورم نمی‌شد صدای بابام بود و هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد تا این که او را از دور دیدم و من هم داد زدم: باباجون، بابا… و گریه‌ام گرفت.همان‌طور گریه‌کنان دویدم و چسبیدم به بابام و توی دلم از خدا تشکر کردم.

قصه که تمام شد علی نگاهی به مادربزرگ انداخت و گفت: مادر جون خدا رو شکر که پیداشدی…!؟

جدیدترین داستان کودکانه شب یلدا

قصه تولد یلدا کوچولو

یلدا کوچولو در روز سی ام آذر یعنی آخرین روز پاییز و شب یلدا به دنیا آمده بود. هر سال شب یلدا همه در خانه ی یلدا جمع می شدند و تولدش را جشن می گرفتند. آن شب هم پدربزرگ و مادر بزرگ و عمه و عمو و خاله و دایی آمدند تا ۵ سالگی یلدا را جشن بگیرند.

وقتی مادر شمع های روی کیک را روشن کرد، به یلدا گفت: «دخترم، یک آرزو بکن». یلدا چشم هایش را بست و گفت: «آرزو می کنم که فردا برف ببارد و زمین سفیدپوش شود، آن قدر که بتوانم یک آدم برفی درست کنم.» مهمان ها خندیدند و برای او دست زدند.

یلدا شمع ها را فوت کرد، هدیه هایش را گرفت و از همه تشکر کرد. خاله پاییز و ننه سرما که روی یک تکه ابر سفید نشسته بودند و زمین را نگاه می کردند، یلدا را دیدند و آرزویش را شنیدند.

خاله پاییز به ننه سرما گفت: «شنیدی؟ یلدا کوچولو دلش می خواهد فردا برف ببارد. تو می توانی از کوله پشتی ات برفها را بیرون بریزی و همه جا را سفیدپوش کنی.» ننه سرما با اخم گفت: «اما من دلم نمی خواهد برفها را به کسی هدیه کنم، می خواهم آنها را برای خودم نگه دارم.»

خاله پاییز گفت: «اگر برف هایت را برای خودت نگه داری، نمی توانی بچه ها را خوشحال کنی.» ننه سرما فکری کرد و گفت :«باشد، به خاطر بچه ها همه جا را با برف سفیدپوش می کنم.»

او کوله پشتی اش را باز کرد و برف ها راه از آن بیرون ریخت، آن شب هوا سرد و آسمان ابری شد و برف شروع به باریدن کرد. تمام شب برف می بارید. فردا صبح بچه ها با خوشحالی روی برفها سُر خوردند و برف بازی کردند.

یلدا کوچولو وقتی بیدار شد و برفها را دید، از ته دل خندید و گفت: « ننه سرمای عزیزی، ممنونم که به من برف هدیه دادی. من به آرزوی خودم رسیدم.»

آن روز یلدا یک آدمک برفی ساخت و برایش دماغی از هویج و چشم هایی از زغال و دستهایی با تکه چوب گذاشت.

قصه های کودکانه قشنگ برای شب یلدا

داستان جشن شب یلدا

طاها کوچولو وقتی از مهدکودک اومد خونه دید مامانش کلی خوراکی های خوشمزه ( آجیل، هندوانه، انار و … ) آماده کرده از مامانش پرسید مامان جون عیده ؟
مامانش خندید و گفت نه،
طاها کوچولو تعجب کرد گفت مهمون داریم؟
مامانش دوباره خندید و گفت: نه،
طاها بیشتر تعجب کرد گفت پس چه خبره این همه خوراکی خوشمزه دارید آماده میکنید
مامان طاها کوچولو گفت این ها را میخوایم ببریم خونه مادرجون اونجا قراره با خاله ها و دایی ها دور هم باشیم و بخوریم،
طاها کوچولو گفت مگه چه خبره؟ ما که همیشه میریم خونه مادرجون ولی هیچ وقت اینقدر خوراکی ها خوشمزه نمیبریم
مامانش گفت عزیزم امشب “شب یلدا” یا “شب چله” است.
طاها کوچولو دوباره تعجب کرد و گفت شب یلدا ، شب یلدا چه شبی هست مگه؟
مامان طاها کوچولو گفت: شب یلدا یا شب چله،آخری شب زمستان و بلندترین شب سال هست. از قدیم مردم ایران رسم داشتند که درازترین شب سال را که همان آخرین شب پاییز است را جشن بگیرند و بیشتر به خونه بزرگ‌تر‌ها می‌رن و دور هم جمع می‌شن و هم خوراکی‌های خوشمزه می‌خورن و هم مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها برای بچه‌ها قصه می‌گن و یا شاهنامه میخونند و اینکه فال حافظ میگیرند و دور هم کلی شاد هستند و میخندند.
طاها کوچولو که تازه متوجه شده بود خندید و کلی ذوق کرد به مامان گفت آخ جون پس خیلی بهمون قراره خوش بگذره.
مامان طاها کوچولو گفت: درسته امشب میتونه بهمون خیلی خوش بگذره در صورتی که در خوردن این تنقلات و خوراکی های خوشمزه زیاده روی نکنید تا یه موقع دلمون درد نگیره.
طاها کوچولو هم گفت: چشم مامان جونم حواسم هست.
بعد طاها کوچولو با کلی ذوق و شوق رفت کاراش را انجام داد و با مامان رفتند خونه مادر جون، اونجا با بچه های همسن خودش بازی کردند بعد رفتند کنار مادرجونشون زیر کرسی نشستند تا مادرجون براشون قصه بگه.

قصه های کودکانه جدید برای شب یلدا

شعرهای کودکانه شب یلدا

علاوه بر داستان کودکانه شب یلدا, در این شب شعرهای مختلفی خوانده می شود. بزرگان از دیوان حافظ شعر می خوانند و لذت می برند. برای کودکان نیز شعر کودکانه شب یلدا مورد علاقه آن ها خوانده می شود. در ادامه دو نمونه از این شعرهای زیبا بیان شده است.

سی ام آذره و یک  شب زیبا- یه  شب بلند به اسم شب یلدا

شب شب نشینی و شادی و خنده- شبی که واسه ی همه خیلی بلنده

همه ی اهل خونه خوشحال و خندون- آجیل و شیرینی و میوه  فراوون

شب قصه گفتن و یاد قدیما- قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما

شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره- جای پاییز رو زمستون می گیره

ننه سرما باز دوباره برمی گرده- کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده

شعر زیبای شب یلدا

بلندترین شب کدومه
شبی که به یاد می‌مونه
شب قشنگ یلدا
شب بلند یلدا
در این شب سرد و قشنگ
با میوه‌های رنگارنگ
سیب و انار و هندونه
مزش چه به یاد می‌مونه
آخ مزش چه به یاد می‌مونه
مادر بزرگ خوبم
قصه می‌گه یه عالم
قصه خوب و زیبا
از شب سرد یلدا

داستان شب یلدا زیبا برای کودکان

نمونه های زیادی از شعر و داستان کودکانه شب یلدا وجود دارد که بسته به ذوق و علاقه ی کودکان می توان هر یک از آن ها را استفاده نمود. خواندن این شعرها و داستان ها خاطره زیبایی در ذهن کودکان به یادگار می گذارد.

منبع : آرگا


مطالب مرتبط
مطالب داغ
همچنین ببینید
مشاهده دیدگاه های این مطلب
دیدگاه های مطلب
۰ دیدگاه برای این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *