دسته ها
سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

قصه شیرین و پرخاطره شنگول و منگول و حبه انگور

  • ندا خوشرو
  • ۱۸ شهریور ۱۳۹۵
  • ۰

قصه شنگول و منگول و حبه انگور از شیرین ترین قصه های دوران کودکی ما است که بارها این قصه زیبا توسط بزرگتر ها در آن دوران شیرین برای ما نقل شده است و هیچوقت از شنیدن این قصه خسته نشده ایم.

قصه شنگول و منگول؛ یکی از قصه های کودکانه زیبا و جذاب است و شنیدن این قصه بزرگتر ها را به یاد دوران شیرین کودکی شان می اندازد و بیشتر پدر و مادر ها و بزرگتر ها ترجیح می دهند این قصه آموزنده و جذاب را برای کودکان نقل کنند.

قصه زیبای شنگول و منگول و حبه انگور درباره زندگی سه بزغاله با نمک است که با مادرشان در خانه ای کوچک و زیبا زندگی می کنند و در همسایگی آن ها گرگی ناقلا زندگی می کند که همسایگی گرگ و بزغاله ها حکایتی آموزنده و شیرین دارد که در ادامه قصه شنگول و منگول و گرگ ناقلا را نقل خواهیم کرد.

شنگول و منگول و حبه انگور و مامان بزی

قصه شنگول و منگول و حبه انگور با روایتی کودکانه و جالب

یکی بود، یکی نبود، بزی بود که بهش می‌گفتن بز زنگوله پا. این بز ۳ تا بچه داشت شنگول، منگول، حبه انگور. بزغاله ها با مادرشان در خانه‌ای نزدیک چراگاه زندگی می‌کردند. روزی بز خبردار شد که گرگ تیز دندان در آن دور و بر‌ها خانه گرفته و همسایه‌اش شده، خیلی نگران شد و به بچه‌ها سپرد که مراقب باشید. اگر کسی آمد و در زد از درز در و سوراخ کلید خوب نگاه کنید، اگر من بودم در را باز کنید، اگر گرگ یا شغال بود در را باز نکنید.
بچه‌ها گفتند: چشم.

شنگول و منگول و حبه انگور
بُز رفت یک ساعت دیگر گرگ آمد در زد. بچه‌ها گفتند: کیه؟
گفت: «منم، منم مادرتان!»
بچه‌ها گفتند: «دروغ می‌گی، صدای مادر ما نازکه، اما صدای توکلفته.»

داستان زیبا شنگول و منگول
گرگ دوباره برگشت و در زد.

قصه کودکانه شنگول و منگول
باز بچه‌ها پرسیدند: «کیه؟»
گرگ صدایش را نازک کرد و گفت: «منم، منم مادرتون.»
بچه‌ها از پشت در نگاه کردند و گفتند: «دروغ می‌گی، مادر ما دستش سفیدِ تو دستت سیاهه.»

  •  آرون گروپس

شنگول و منگول
گرگ رفت به آسیاب و دستش را زد توی کیسه آرد. دستش را سفید کرد و برگشت و‌‌ همان حرف‌ها را زد.

داستان جالب شنگول و منگول و حبه انگور

بچه‌ها این دفعه در را باز کردند.

داستان آموزنده و کودکانه شنگول و منگول

گرگ یهویی پرید توی خانه.

داستان شیرین مامان بزی و شنگول و منگول

شنگول و منگول را گرفت و خورد.

خوردن شنگول و منگول توسط گرگ ناقلا

اما هرچه گشت حبه انگور را پیدا نکرد.

شنگول و منگول و حبه انگور

نزدیک غروب بز زنگوله پا از چرا برگشت وقتی به در خانه رسید، دید در باز است، تعجب کرد. بچه‌ها را صدا زد اما جوابی نشنید.

مامان بزی مهربون و شنگول و منگول

یه دفعه حبه انگور از توی ساعت پرید بیرون و مامان بزی مهربان را بغل کرد و همه چیز را برای مادرش تعریف کرد. مادرش پرسید: «گرگ آمد یا شغال؟»
حبه انگور گفت: «نمی‌دانم.»

قصه شنگول و منگول به همراه تصاویر کودکانه
بز رفت در خانه شغال و گفت: «شنگول و منگول مرا تو خوردی؟»
شغال گفت: «بیا خانه مرا ببین، چیزی توش نیست، شکمم را نگاه کن از گرسنگی به پشتم چسبیده. این کار گرگه. بز رفت خانه گرگ. گرگ هم یک دیگ را آتش کرده بود و داشت برای بچه‌اش، آش می‌پخت. بز روی پشت بام شروع کرد به جست و خیز کردن (بالا و پایین پریدن). گرگ سرش را بیرون آورد و فریاد زد:«کیه کیه پشت بام توپ و تاپ می‌کنه؟! آش بچه‌های مرا پر از خاک و خل می‌کنه؟!» بز گفت: «منم منم، بز زنگوله پا کی برده شنگول من؟! کی خورده منگول من؟! «
گرگ گفت:«منم منم گرگ تیز دندان من خوردم شنگول تو، من بردم منگول تو، من میام به جنگ تو. «بز گفت:«چه روزی میای به جنگ من؟» گرگ گفت: «روز جمعه. فردا.»
بز آمد به خانه خودش و از آنجا رفت به صحرا علف سیری خورد. روز بعدش رفت پهلوی گاودوش تا شیرش را بدوشد و یک ظرف کره و سرشیر درست کند. وقتی که درست شد، کره و سرشیر را برداشت و برد برای سوهان‌ کار و گفت: شاخ هایم را تیز کن. سوهان‌کار شاخ بز را تیز کرد. گرگ هم رفت پیش دلاک و گفت: «دندان‌های مرا تیز کن.» دلاک گفت: «کو مزدش.» گرگ گفت: «مگه مزد هم می‌خوای. «
دلاک گفت:« بله، بدون مزد که نمی‌شه.» گرگ هم رفت یک انبان (کیسه) برداشت و پر از باد کرد و برای دلاک برد. دلاک تا سرانبان (کیسه) را باز کرد دید همه‌ اش بادِ، اما به روی خودش نیاورد وگفت:«بلایی به سرت در بیارم که تو داستان‌ها بنویس. به جای مزد فیس می‌دی.» گاز انبر را برداشت و دندان‌های گرگ را کشید و پنبه جاش گذاشت. فردای آن روز، گرگ و بز وسط میدان آمدند. گفتند که پیش از جنگ باید آب بخوریم. بز پوزش را توی آب فرو برد، اما آب نخورد ولی گرگ آنقدر آب خورد تا شکمش باد کرد و سنگین شد. گرگ و بز به میدان آمدند. بز هم آمد با شاخ تیز و سر و گردن کشیده.
گرگ گفت: «برای من سروکله می‌کشی. الان نشانت می‌دم.
گرگ پرید که خرخره بز را بگیرد. اما دندان‌های پنبه‌ ای‌ اش از دهانش افتاد بیرون. بز هم به گرگ فرصت نداد. رفت عقب و آمد جلو و با شاخ زد توی پهلوی گرگ تیز دندان. پهلوی گرگ شکافت و شنگول و منگول از شکم گرگ افتادن بیرون. بُز شنگول و منگول را به خانه برد و حبه انگور راهم صدا کرد و گفت: «بچه‌ها بعد از این دانا باشید و دشمن را از دوست بشناسید.»

در آوردن بزغاله های با نمک از شکم گرگ

امیدواریم از مطالعه قصه شنگول و منگول نهایت لذت را برده باشید شما می توانید این قصه زیبا و قدیمی را در کنار قصه های کودکانه جدید برای فرزند دلبند خود تعریف کنید. در صورت تمایل می توانید برای مطالعه سایر داستان های آموزنده و شیرین برای بچه ها به بخش داستان کودک مراجعه کنید.

منبع : آرگا

مطالب مرتبط
مطالب داغ
همچنین ببینید
مشاهده دیدگاه های این مطلب
دیدگاه های مطلب
۰ دیدگاه برای این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *